✍ راوی تخریبچی مصطفی ضیاء
محسن اکبریان بود ، مهتاب روی صورتش افتاده بود ، چهره اش خیلی جذاب و گل انداخته بود ، اسمم را صدا زد وگفت دارم شهید می شوم ، گفتم اسلحه ات را بینداز و خودت را روی آب شناور کن ، گفت رمق و توان شنا کردن ندارم..

عملیات_بدر  17

 راوی تخریبچی  مصطفی  ضیاء

به حالت کرال پشت روی آب شناور ماندم که پشت سرم را نگاه کنم و ببینم بچه های گردان توانسته اند از مانع عبور کنند یا خیر و اگر مشکلی هست بعنوان تخریبچی به کمک آقای هادیپور بروم و بچه ها را از سیم خاردارها عبور دهیم.

دقت که کردم دیدم راه باز شده، بچه های گردان به کانال وارد شدند و در حال شنا هستند ولی موسیقی ذکر بچه ها به یامهدی (عج)یا حسین(ع) آرامش میداد دوباره بطرف ابتدای کانال برگشتم.

 در همین حین بود که دستی را روی شانه ام احساس کردم، برگشتم شهید #محسن_اکبریان بود، مهتاب روی صورتش افتاده بود، چهره اش خیلی جذاب و گل انداخته بود، اسمم را صدا زد وگفت دارم شهید می شوم، گفتم اسلحه ات را بینداز و خودت را روی آب شناور کن، گفت رمق و توان شنا کردن ندارم..

تیرخورده ام....

پرسیدم تیر به کجایت خورده؟

نفس هایش به شماره افتاد، شروع کرد به نفس های بریده بریده زدن و حالت جان کندن داشت..

در آب هیچ کاری از دست من بر نمی آمد، دست درگردنم انداخت وسنگینی وزنش مرا به زیر آب میبرد.

آرام دست بردم و دستش را از روی شانه ام برداشتم و رها کردم...

محسن با کمربروی آب شناور شد ، گفتم تحمل کن، امدادگرها به کمکت می آیند، ولی او دیگر شهید شده بود...

 به ساحل که رسیدیم دیدیم اکثر بچه ها از خستگی اسلحه هایشان را در آب انداخته بودند. نیروی گردان خط شکن بودیم، تقریبا عرض 15 متر را باز کرده بودیم، از سمت چپ و راست به شدت ما را می کوبیدند.

اسلحه ام را به یکی از بچه های اطلاعات دادم، دیگر توان جنگیدن برایم باقی نمانده بود.

بچه ها شروع کردند به عریض کردن این سرپلی که گرفته بودیم ونقطه رهایی آغازشده بود.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده