خاطره ای کوتاه از شهید سرلشکر خلبان علیرضا یاسینی برگرفته از کتاب انتخابی دیگر را مرور می کنیم.
تنگه چزابه نامی آشنا

نوید شاهد: تیمسار یاسینی انسانی مومن، متعهد و شجاع بود. درطی دوران زندگی اش با نفس اماره مبارزه کرده بود و در نهایت تواضع می زیست. وی از عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود و لذا برخی علما و روحانیون احترام خاصی قائل بود.

زمانی که ایشان فرماندهی پایگاه بوشهر را به عهده داشتند، من نیز، به عنوان مسئول عقیدتی سیاسی پایگاه انجام وظیفه می کردم. مدتی بود که امام جمعه بوشهر ( حجت الاسلام فاضل فردوسی) در یکی از بیمارستان های مشهد بستری شده بودند. از آنجا که این شهید بزرگوار ارتباط بسیار صمیمی و نزدیکی با ایشان داشت، روزی به من زنگ زد و گفت: « اگر موافق باشید، سفری به مشهد برویم و ضمن زیارت حضرت رضا (ع) از حاج آقا فاضل نیز عیادت کنیم.» من که مدت ها بود دلم برای زیارت امام رضا (ع) پر میزد و از طرفی تمایل داشتم با حاج آقا فاضل ملاقاتی داشته باشم و از وضعیت جسمانی اش مطلع شوم، از پیشنهاد ایشان استقبال کردم.

نکته ای که برایم خیلی جالب توجه بود اینکه، من روحانی مسئول در پایگاه بودم و این پیشنهاد می بایستی از سوی من داده می شد، ولی از آنجا که ایشان همواره در امر خیر گوی سبقت را از دیگران می ربود، بر من نیز در این مهم پیشی گرفت.

روز مقرر فرا رسید و به اتفاق هم راهی مشهد مقدس شدیم. در طول راه گاهی با خود زمزمه می کرد و درحال و هوای معنوی خودش بود. ساعتی بعد بر فراز آسمان مشهد در پرواز بودیم.

با دیدن بارگاه ملکوتی حضرت ثامن الحجج (ع) اشک در دیدگانمان موج میزد. اندکی بعد در فرودگاه مشهد نشستیم. ابتدا برای زیارت مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا (ع) راهی حرم شدیم. وقتی وارد حرم شدیم، زیارتنامه ای برداشت و در گوشه ای خلوت کرد. آنچنان از روی عشق و صفا با امام (ع) راز و نیاز می کرد که توجه مرابه خود معطوف کرده بود. گریه برای لحظه ای امانش نمی داد و گویی که تنها جسمش در آن میان بود و روحش به سوی عرش خدا پر کشیده بود.

هنگام بازگشت از حرم، نگاهی به من کرد و گفت:« حاج آقا! در فلان مورد شما پیشنهادی دادید که من کمتر به آن توجه کردم، ولی بعدها پی بردم که اگر آن گونه عمل می نمودم نتیجه بهتری می گرفتم.» گر چه از کلام آن روزش خیلی شرمنده شدم، ولی به روح بلند و تواضع وصف ناپذیرش که نشأت گرفته از کلام خدا و سیره و روش ائمه اطهار (ع) بود بیش از گذشته پی بردم.

پس از ملاقات با امام جمعه محترم بوشهر، به شهید یاسینی گفتم: من با برخی از برادران جانباز این شهر آشنایی پیشینه دارم، اگر موافق باشید سری هم به آنان بزنیم. بدون هیچ وقفه ای پذیرفت و راهی منزل یکی از جانبازان قطع نخاعی شدیم که از ناحیه گردن به پایینفلج شده بود و تنها قادر به حرکت سر بود. شهید یاسینی در حالی که اشک درچشمانش موج می زد، او را در آغوش گرفت و بوسید. همچنان که دستان او را به گرمی می فشرد، پرسید:

-برادر جان! از چگونگی مجروحیتت برایمان بگو! در کدام منطقه و عملیات جانباز شده اید؟

- در عملیات مولای متقیان در منطقه تنگه چزابه.

با شنیدن این واژه چهره اش بیش از پیش دگرگون شد و بلند بلند گریست. از آن جانباز خداحافظی کردیم و از اتاق خارج شدیم. در بین راه گفتم: جناب سرهنگ ببخشید! میشه علت گریه تان را برایم بگویید؟!

ابتدا سکوت کرد و هیچ نگفت و آن گاه که با اصرار من مواجه شد به آرامی گفت: « برادرم در همین منطقه شهید شده است.»

راوی: حجت الاسلام محمد جعفر روحی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده