شبهاى قبل هم به محوطه بالكن رفته بودم، ولى اين دفعه انگار تمام آن محوّطه را با گلاب ناب شستشو داده بودند. همه جا از اين بوى گلاب عطرآگين شده بود. احساس كردم با پديده اى غيرطبيعى مواجه شده ام. چون از درك اين فضاى سراسر معطر به وجد آمدم نتوانستم آنجا تاب بياورم و دوستان ديگرم را از اين قضيه باخبر نسازم...

کرامات شهیدان؛ (1) دو غنچه معطر

نوید شاهد
: در سال 1360 در بيمارستان ولیعصر(عج) پادگان اباذر در غرب كشور، مسؤوليت پرستارى از رزمندگان اسلام را داشتم. در نيمه شب يكى از اين روزهاى سراسر افتخار كه مصادف با شب جمعه بود، كادر بيمارستان در حال استراحت بودند و مسؤوليت بخش به عهده من بود. آن شب با حادثه اى شگفت روبرو شدم. ساعت 12 شب طبق برنامه مى بايست قرص و يا كپسول بعضى از مجروحين را می دادم. براى چند لحظه به قسمت بالكن بيمارستان رفتم.

ناگهان عطر تند گلاب كه سرتاسر آن فضا را معطّر كرده بود به مشامم رسيد. فضا، فضاى ديگرى بود. شبهاى قبل هم به محوطه بالكن رفته بودم، ولى اين دفعه انگار تمام آن محوّطه را با گلاب ناب شستشو داده بودند. همه جا از اين بوى گلاب عطرآگين شده بود.

 احساس كردم با پديده اى غيرطبيعى مواجه شده ام. چون از درك اين فضاى سراسر معطر به وجد آمدم نتوانستم آنجا تاب بياورم و دوستان ديگرم را از اين قضيه باخبر نسازم. لذا خيلى سريع به اتاقى كه بچه ها در آن استراحت می كردند رفتم و يكى از آنها را كه خانم ثقفى نام داشت و بيدار بود، از اين ماجرا باخبر كردم و با خودم به قسمت بالكن آوردم. او هم اين بوى عجيب را استشمام كرد. صبح روز بعد اين حادثه در ميان كادر بيمارستان دهان به دهان روايت مى شد. همان روز معلوم شد در مقابل آن بالكن، دو شهيدى كه عصر آن روز از خط مقدّم به بيمارستان آورده بودند در درون كانتينر قرار داشته اند و بوى گلاب از پيكر آن دو شهيد متصاعد شده است.
نكته عجيب اين حادثه اي نكه در آن پادگان كه در نزديكى خط مقدم بود و به دليل وضعيت خاصِ تخليه مجروحين، فرصت سر خاراندن نبود چه رسد به اينكه كسى گلاب بزند.

راوی: مینا ناصری، امدادگر روزهاى آغازين جنگ
نویسنده: غلامعلی رجایی
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان( جلد اول)
نشر: شاهد
سال نشر: 1389
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده