سه‌شنبه, ۰۳ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۳۱
نورى كه از پيكر آن شهيد ساطع بود تا بدان حد مرا به خود جلب كرد كه به سراغ مشخصات او رفتم و ديدم جسد متعلّق به برادر پاسدارى بنام «مسلم صديقی پور » اهل روستاى كياده آستانه اشرفيه است. براى اينكه بقيه رزمندگانى كه در آن اطراف بودند از مشاهده اين كرامت شهيد محروم نمانند به سراغ گردانها و واحدهاى تيپ رفتيم و از آنها خواستيم به گلخانه شهدا بيايند و از نزديك در جريان اين اعجاز قرار گيرند...


کرامات شهیدان؛(19) پيكر درخشان

نوید شاهد، در بهار سال 1361 كه عمليات محرّم در منطقه «دشت عباس »، بخش موسيان انجام گرفت، من مسؤول واحد تعاون تيپ 25 كربلا بودم. مرحله دوم عمليات هم در حال انجام بود. اجساد مطهر شهداء را از خط مقدم به عقبه كه دو سه كيلومترى خط بود می آوردند و ما هم به عقب انتقال مى داديم.
در ميان پيكرهاى مطهر شهدا، شهيدى بود كه از ناحيه كمر به پايين متلاشى و احتمالاً بر اثر گلوله آر.پى.جى يا اصابت مستقيم خمپاره به اين حالت درآمده بود.
 نكته عجيبى كه در مشاهده پيكر مطهر اين شهيد توجه مرا جلب كرد اين بود كه اين پيكر نورانيت عجيبى داشت.
اين نورانيت تا بدان حد بود كه من بی اختيار بقيه دوستانى را كه در تخليه شهدا با من همكارى داشتند صدا كردم تا آنها هم بيايند و اين كرامت شهيد را به چشم خود مشاهده كنند. نورى كه از شهيد ساطع مى شد تا يك ساعت پس از اذان مغرب و تاريكى كامل هوا تا بدان حد بود كه بچه ها ابتدا احساس كردند پيكر اين شهيد كه تازه آورده بودند، در خط مقدم آتش گرفته، لذا آب قمقمه هاى خود را بر روى جسد او مى ريختند.
 ولى پس از لحظاتى متوجه مى شدند اين روشنايى چيز ديگرى است. هرچند تعبير درستى نيست، ولى براى توصيف ناچار هستم آن نورانيت را به درخشندگى كرمِ شب تاب در شب كه توجه همگان را به خود جلب مى كند تشبيه نمايم.
 نورى كه از پيكر آن شهيد ساطع بود تا بدان حد مرا به خود جلب كرد كه به سراغ مشخصات او رفتم و ديدم جسد متعلّق به برادر پاسدارى بنام «مسلم صديقی پور » اهل روستاى كياده آستانه اشرفيه است. براى اينكه بقيه رزمندگانى كه در آن اطراف بودند از مشاهده اين كرامت شهيد محروم نمانند به سراغ گردانها و واحدهاى تيپ رفتيم و از آنها خواستيم به گلخانه شهدا بيايند و از نزديك در جريان اين اعجاز قرار گيرند.
 آنها هم دسته دسته مى آمدند و پيكر مطهر شهيد را زيارت می كردند و از شدت تعجب و حيرت صلوات مى فرستادند. پيرمردى از اهالى تهران كه پشت جبهه راننده تاكسى بود و در تيپ ما راننده يك كانكس سردخانه دار بود و اجساد شهدا را به عقب تخليه می كرد وقتى با نورانيت اين پيكر مواجه شد، آن را از بقيه شهدا جدا كرد و در گوشه اى از كانكس گذاشت تا صبح روز بعد آن را به پشت جبهه منتقل كند.

راوی: سید محمد تقی مومنی
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان (جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده