دو برادرش شهید شده بودند ، بی تاب شده و همه کارش گریه بود به نحو احسن چون دو برادرش به نام عبدالله و ولی الله به شهادت رسید .

زندگینامه شهید قدرت الله سمیع از زبان پدر

       حاج یدالله سمیع پیرمردی که سو به چشمان ندارد و یازده تن از نور چشمانش یعنی سه فرزند به نامهای عبدالله ، ولی الله و قدرت الله . سه نوه بنامهای بهرام ، حمید و سعید زاهدی ، دامادش سردار شهید غلامرضا کاووسی و چهار تن از برادرزادهایش به شهادت رسیدند . صبر عجیبی دارد ، مشکلات و سختیهای زیادی را تحمل کرده است . او در خصوص فرزند بزرگش که ستون خانه او بود چنین می گوید :

         واما زندگینامه شهید قدرت الله ، نور چشم من زادگاهش در کوهسار اردل پشت کوه بختیاری بود ، ساکن شهر فرخشهر از توابع شهرستان شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری ، شهید تحصیلاتش را در فرخ شهر گذراند تا دیپلم گرفت . بعداً استخدام در بانک بازرگانی شدند و بعد از چندسال انتقالی گرفتند ودر بانک ملت اصفهان رفتند . مدت 12 سال حسابدار و کارمند بانک بود . دو برادرش شهید شده بودند ، بی تاب شده و همه کارش گریه بود به نحو احسن چون دو برادرش به نام عبدالله و ولی الله به شهادت رسید ، با اسرار بی حد مرخصی گرفته از تهران و عازم به آموزش در پادگان 15 خرداد شد ، لباس پوشیده و آموزش دید . عازم جبهه های جنگ شد . بعد از یک هفته یا بیشتر از اهواز زنگ زدند که از شیمیایی و سرو صدا حالم نا مساعد است الان در بیمارستان جندی شاپور اهواز هستم و سلام می رسانم . بر اثر جراحات نمی توانست صحبت کند ، من صدای ایشان را ضعیف می شنیدم .        گریان شدم گفتم بابا برادرانت شهید شدند اگر تو هم رفتی زندگی بر من حرام است . جواب پدر را اینگونه داد که ، اطلاع از خوزستان نداری خواهران را زنده به گور کرده اند ، جنایت هاکرده اند ، من تا تقاضای (تخاص) خون برادرانم و انتقام جنایات صدام لعین را نگیرم باز نمی گردم . بیست و چهارم تیرماه 136بودکه با سمت امدادگربه شهادترسید .پدرشهیدنورچشمم قدرت الله                             حاج یدالله سمیع

 

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
بهرام سمیع فرزند اسداله
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۰۸ - ۱۴۰۰/۰۷/۰۱
0
1
چندروزی بوددرپادگان ۱۵خرداد در حال آموزش بودم که قصد قصدکردم از پادگان خارج شوم و تو شهر کاری انجام دهم، به دژبان که مردی میانسال و ژولیده وحالتی عرفانی به خود گرفته بود برخوردم و گفتم کار دارم اجازه دهید بروم و زود برگردم.
نگاهی عمیق به من کرد و گفت تو بهرام نبستی! گفتم چرا هستم.
درهمین حین بودکه از طنین صدایش او را شناختم و او کسی نبود جز قدرت الله سمیع. پس عموی پدرم،مردی دوست داشتنی و محبوب در فامیل.
چهره اش گوبای تغییرات بنیادین روحی و معنوی او بود.
زمانش دقیقا یادم نیست. اما دیدم در عزاداری های محله شان، میانداری و مداحی می کرد و تغییرات روحی اش هویدا بود. هر چند قبل از آن هم آدم درست و سالمی بود ولی شیدایی و انقلابی‌گریش حالا در چهره و کردارش هویدا بود. خدایش رحمت کند. بهرام سمیع فرزند اسداله
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده