فرمانده ای که از جان گذشت و از جنگ نگذشت
شهید اسماعیل اخلاصی پس از 90 ماه حضور در جبهه نبرد حق علیه باطل در اول اسفند ماه 1366 به شهادت رسید.
زندگی نامه شهید اسماعیل اخلاصی قائم مقام فرمانده گردان امیر المومنین(ع)

نوید شاهد: اسماعيل اخلاصى، چهارمين فرزند خانواده ابوالقاسم اخلاصى و طوبى عيدزاده، در سال 1339 در مراغه متولد شد. در دبستان مشغول تحصيل بود كه پدرش درگذشت. او پس از پايان دوره ابتدايى، مقطع راهنمايى را در مدرسه خواجه ‏نصير به اتمام رساند و مقطع متوسطه را در دبيرستان پهلوى (امام خمينى فعلى) پشت سر گذاشت. به گفته برادرش، ديپلم را با معدل عالى اخذ كرد. اسماعيل در دوران تحصيل براى تقويت اعتقادات مذهبى خود در ايام محرم، سيزده روز به مدرسه نمى ‏رفت و در مراسم عزادارى امام حسين عليه السلام شركت مى ‏كرد. به غير از اين در زمانى كه برادرش - ابراهيم - مسئول كتابخانه مسجد حاج حسن بود با وجود صغر سن به همراه برادر در نماز جماعت و كارهاى جمعى كتابخانه شركت مى ‏كرد.

با آغاز انقلاب اسلامى در كنار برادر خود در مبارزه عليه رژيم پهلوى حضورى فعال داشت. نقل است كه روزى اسماعيل به دست نيروهاى گارد افتاد و او را به شدت با باطوم برقى زدند. به گفته برادرش:

وقتى اسماعيل را به خانه آوردند آنچنان آسيب ديده بود كه حدود يك هفته نمى ‏توانست به دستشويى برود و بايد دستش را مى ‏گرفتيم و شب اول مجبور شديم چندين آمپول مسكن به او تزريق كنيم.

اسماعيل در مدرسه نيز فعاليتهاى انقلابى خود را پى مى‏ گرفت. يكى از دوستانش نقل مى‏ كند:

با اسماعيل در يك كلاس درس مى‏ خوانديم. روزى به ما گفت: «وقتى مدرسه تعطيل شد با گچ روى عكس شاه را بپوشانيم.» گچها را به اسفنج ماليديم و سپس خيس مى‏كرديم و به عكسهاى شاه مى‏ زديم. مدير و ناظم مدرسه پس از تحقيق ما را پيدا كردند و كتك مفصلى به ما زدند.

پيروزى انقلاب اسلامى بحثهاى سياسى و ايدئولوژى بين گروه ها و احزاب مختلف را به همراه داشت و اسماعيل، كتابهاى شهيد مطهرى را مطالعه می كرد تا توانايى مباحثه با مخالفين را داشته باشد. ولى عمر اين مباحثات و مجادلات طولانى نبود چرا كه مرزهاى كشور توسط دشمن بعثى مورد تجاوز قرار گرفت. وقتى با فرمان امام خمينى (ره) جوانها به سوى جبهه شتافتند، اسماعيل هجده ساله نيز به سوى جبهه شتافت. او به عنوان يك پاسدار ساده وارد جبهه‏ هاى جنگ شد و بعد از مدتى به فرماندهى گردان اميرالمومنين عليه السلام از لشكر 31 عاشورا منصوب گرديد.

او در طول دوران نود ماهه حضور در جبهه رشادتهاى بسيارى از خود نشان داد. يكى از فرماندهان لشكر 31 عاشورا در اين باره مى ‏گويد:

بعد از عمليات كربلاى 5 به همراه اسماعيل به يكى از محورهاى لشكر 25 كربلا رفتيم تا آنجا را تحويل بگيريم. اسماعيل از فرمانده محور 25 كربلا پرسيد، كدام طرف اين محور خطرناك‏تر است؟ فرمانده ضلع شرقى را نشان داد و گفت: «دشمن شبها از ضلع شرقى شبيخون مى ‏زند و تعدادى از بچه‏ها را با پرتاب نارنجك به شهادت مى ‏رساند. ما از آن محور بيشترين آسيب را متحمل مى ‏شويم.» اسماعيل با حالتى بشّاش گفت: «آن قسمت مال من.» فرمانده لشكر بعدها گفت: «وقتى اسماعيل آن قسمت را تحويل گرفت خيالم آسوده شد.»

اولين روزى كه به آن محور رفته بوديم خاكريزى ديديم كه اگر هر يك از نيروى ما يا دشمن زودتر به آن مى‏ رسيد سرتاسر منطقه را تصرف مى ‏كرد. اسماعيل براى گرفتن خاكريز به جلو رفت و به تيربارچى گفت اگر به هنگام حركت به جلو نارنجك هايم تمام شد، به فاصله يك متر بالاى سرم خط آتش ايجاد كن تا بتوانم بازگردم. او بدون بى ‏سيم ‏چى و در حالى كه خود بى‏ سيم را حمل مى ‏كرد، به جلو مى ‏رفت. اسماعيل در خاكريز مستقر شد و ديد عراقي ها سينه ‏خيز به سمت خاكريز مى ‏آيند. به سرعت اقدام به پرتاب نارنجك كرد. بعد از مدتى به ما بى ‏سيم زد و گفت: «اگر مى‏ خواهيد كله و پاچه بخوريد بياييد اينجا پيش من.» وقتى به خاكريز نزد اسماعيل رفتيم با جنازه هفتاد و پنج عراقى به هلاكت رسيده، مواجه شديم.

اسماعيل علاوه بر شهامت، شوخ و بذله‏ گو و همچنين بسيار حساس بود. على پورصادق - از دوستانش – مى ‏گويد:

روزى اسماعيل از جبهه به خانه آمده بود و استراحت مى ‏كرد. شنيده بودم دخترى از يك خانواده بى ‏بضاعت به نام زهرا ناراحتى قلبى دارد و نيازمند به جراحى است. اين موضوع را با اسماعيل در ميان گذاشتم و با هم نزد خانواده زهرا رفتيم و فهميديم مبلغى پول جمع‏ آورى شده ولى كافى نيست. اسماعيل به نزد امام‏ جمعه شهر رفت و از او درخواست كمك كرد. ولى اين تقاضا به نتيجه نرسيد و بيمار به علت تاخير در جراحى درگذشت. اسماعيل از آن تاريخ به بعد نسبت به امام جمعه با بدبينى صحبت مى‏ كرد.

او هفت سال و نيم را در جبهه ‏هاى جنگ بود و در طول اين مدت هشت بار زخمى شد و 85% جراحت داشت. براى اولين بار در پاييز سال 1361 در منطقه پاسگاه شرهانى در عمليات محرم بر اثر اصابت تركش به ناحيه سر و فك مجروح و بسترى گرديد. بعد از گذراندن دوران نقاهت فوراً به جبهه بازگشت و دو سال بعد در زمستان 1363 در منطقه جنوب دجله بر اثر موج گرفتگى به بيمارستان انتقال يافت و بسترى گرديد. دو سال بعد در 22 دى 1365 در خاك عراق بار ديگر دچار موج گرفتگى شد كه به اجبار او را به پشت جبهه باز گرداندند و تحت مداوا قرار دادند. در 4 مرداد 1366 نيز در جريان عمليات نصر 7 در منطقه سردشت بر اثر اصابت تركش و تير به شكم به شدت مجروح شد و از آن پس از تحرك او كاسته شد و همچنين در اثر اصابت گلوله دست راستش از حركت افتاد به گونه‏اى كه به هنگام خواب زير بدنش مى‏ ماند و او متوجه نمى‏ شد. با اين حال براى نوشتن آنقدر با دست چپ تمرين كرد كه پس از مدتى توانست بهتر از دست راست بنويسد.

در تمام دورانى كه اسماعيل در اثر جراحت در منزل يا بيمارستان استراحت مى ‏كرد هرگز در يك جا آرام نمى‏ گرفت و مرتباً به خانواده شهدا و رزمندگان سر مى ‏زد. على پورصادق - همرزم او - در اين باره مى‏ گويد:

روزى به اتفاق اسماعيل به شهردارى رفته بوديم كه متوجه شدم پدر شهيدى بسيار ناراحت است. علت را پرسيدم گفت: «با آنكه طبق بخشنامه رسيدگى به امور خانواده شهدا در اولويت قرار دارد، ولى در اينجا اين مسئله رعايت نمى‏ شود و به من پاسخ سربالا دادند.» به همراه اسماعيل به طرف اتاق شهردار رفتيم، ابتدا مانع ورود ما به اتاق شهردار شدند ولى پس از مدتى به داخل رفتيم و علت ماجرا را پرسيديم. پاسخ شنيديم كه خانواده شهدا و مردم عادى بر يكديگر برترى ندارند و يكسان هستند. اسماعيل وقتى اين جواب را شنيد به شدت ناراحت شد و ميز شهردار را واژگون كرد.

على پورصادق - همرزم اسماعيل - مى‏ گويد:

قبل از عمليات نصر براى توجيه نيروها به منطقه رفته بوديم. امين شريعتى فرمانده لشكر هم در منطقه بود و به اسماعيل گفت: «محور شما بسيار مشكل و خطرناك و شايد سخت‏ترين محور عملياتى است. پس هر امكانى را كه فكر مى ‏كنيد كار شما را آسان‏ تر كند مى ‏توانيد درخواست كنيد.» اسماعيل در جواب گفت: «هرآنچه را كه به بقيه نيروها مى‏ دهيد به من هم بدهيد. به نظر من هيچ مشكلى وجود ندارد.» با آغاز عمليات، گردان ما حمله را دير شروع كرد و دير هم به پايان رسانيد چون استحكامات دشمن بى‏ نهايت قوى بود.

صبح عمليات براى سركشى به تپه‏ هاى ديگر مى‏ رفتيم كه مرا پاى بى‏ سيم خواستند؛ اسماعيل بود و گفت: «آب دستت است بگذار بيا اينجا.» وقتى به محل رسيدم ديدم بى‏ سيم‏ چى‏ ها نشسته ‏اند و براى او خشاب پر مى ‏كنند و اسماعيل به هر سو مى ‏دود و آتش روى دشمن مى ‏ريزد و نارنجك پرتاب مى‏ كند.

اسماعيل اخلاصى پس از هفت سال و نيم حضور در جبهه‏ هاى نبرد با دشمن بعثى، با دو تركش در مغز و شكم و اصابت گلوله به روده‏ ها در بيمارستان بسترى شد و در اثر ضعف شديد، تحرك خود را از دست داد.

او در پاسخ به كسانى كه مى ‏گفتند: «خداوند توفيق رفتن به جبهه را نصيب ما نكرده است.» مى ‏گفت: «رفتن به جبهه توفيق نمى ‏خواهد بلكه علاقه مى ‏خواهد. براى اينكه توفيق پيدا كنى به خانواده ‏ات تلفن بزن و بگو به جبهه مى ‏روى و سوار شو و برو.»

على پورصادق مى ‏گويد:

بزرگ ‏ترين آرزوى اسماعيل رسيدن به لقاء الله بود. در عمليات كربلاى 4 قرار بود ساعت 2 بامداد به خط بزنيم كه متأسفانه عمليات بر اثر يك سرى سهل‏ انگاريها لو رفت و دشمن محل استقرار نيروهاى ما را پيدا كرد و به توپ بست. در همين گيرودار در كانالى، چشم من به دو توده قرمز افتاد، خوش ‏دامن گفت: «يكى هم در اين كانال است.» وقتى نزديك شديم با جنازه ‏هاى بى‏سر منصور خدائى و حميد پركار و محمدرضا عادل‏ نسب روبرو شديم. اول صبح و وقت نماز بود؛ بدون اينكه به بچه‏ ها چيزى بگويم به انتهاى كانال رفتيم و اخلاصى را ديدم. پرسيد: «از حميد پركار و عادل ‏نسب خبر دارى؟» قبلاً فكر كرده بودم كه اگر سؤال كرد چه جوابى بدهم. گفتم: نقشه عوض شده، حميد و ديگران به جلو رفته ‏اند تا در خصوص منطقه عملياتى توجيه شده و برگردند. گفت: «خبر دارى يا دروغ مى‏ گويى؟» گفت: «هر دو شهيد شده ‏اند. اگر مى‏دانى كه هيچ و اگر نمى ‏دانى بدان و به ديگران بگو.» گفتم: مى ‏دانستم ولى نمى ‏خواستم به تو بگويم. گفت: «شهادت اين برادران براى من و شما مسئله ‏اى عادى است چرا كه برگردن من مسئوليت مى ‏آورد و بايد راه اينها را ادامه دهم. فكر مى ‏كنى با شنيدن خبر شهادت يارانم ناراحت مى ‏شوم؟ خير، چنين نيست بلكه براى من قوت قلبى مى ‏شود تا در راهى كه برگزيده‏ ام محكم‏ تر حركت كنم.»

اسماعيل اخلاصى ‏كه پيش از اين در اثر تركش مجروح شده و روده ‏هايش عفونت كرده بود، به بيمارستان انتقال يافت. در آخرين روزهاى زندگى روى تخت بيمارستان در حالى كه عفونت تمام روده هايش را در برگرفته و وزنش به 23 كيلوگرم رسيده بود و بنياد شهيد تصميم داشت او را به خارج از كشور اعزام دارد به احمد جوان‏ مهر گفت: «احمد دعا كن زودتر خوب شوم كه يك شام مفصل به بسيجي ها بدهم.» گفتم: «ان‏شاءالله به زودى خوب شده، مرخص مى ‏شوى. در اين‏هنگام نگاهم به مجتبى‏ آبادى (همراه و مراقب) او افتاد كه اشك در چشمانش حلقه زده بود و متوجه شدم كه اسماعيل ديگر به آرزويش نخواهد رسيد.

اخلاصى در اول اسفند 1366 بعد از نود ماه حضور در جبهه در بيمارستان به شهادت رسيد. جنازه اسماعيل با حضور حدود سى هزار نفر مردم مراغه تشييع شد و احساسات مردمى به حدى بود كه تابوت وى در طول پنج كيلومتر تشييع جنازه سه بار شكست و تعويض شد. پيكر شهيد اسماعيل اخلاصى را در قبرستان گلشن زهرا عليها السلام مراغه به خاك سپرده اند.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده