زندگينامه شهيد سهراب صحرانشين
او مملو از عشق و ايمان ، و آگاه به خطرات راهش با پشت پا زدن به تمام ماديات زندگي ، در حالی که دانش آموز چهارم دبیرستان در رشته علوم تجربی بود سنگر مدرسه را رها كرد و اين سفر بزرگ را كه مقصدش شهادت بود آغاز نمود .

زندگينامه شهيد سهراب صحرانشين

 و ما كان المومنون لينفروا كافه فلولانفرمن كل فرقه منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا و اقومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون(توبه 122)

چرا از هر طايفه اي جمعي براي جنگ و گروهي ديگر نزد رسول(ص) براي آموختن علم مهيا نباشند تا آن عملي را كه آموختن اند پس از بازگشت به قوم خود بياموزند كه شايد قومشان نيز خدا ترس شده و از نافرماني حذر كنند.

نوید شاهد چهارمحال و بختیاری : عقربه های ساعت ميرفت تا آخرین لحظات سال 1346 را نشان دهد که مادري در تاريكي شب روي خشت هاي خانه در شهر سامان از توابع استان چهارمحال و بختیاری صداي فرياد يا فاطمه ي زهرايش فضاي خانه را پر كرده بود . تمام اهل خانه گوش به زنگ بودند تا اين كه با عنایت حضرت فاطمه(ع) ملائك بر خانه فرود آمدند و صداي گريه پسر بچه اي كه براي اولين بار بوي خاك خانه او را نسبت به دنياي تازه اش مي آورد بلند شد . آري در روز اول ماه فروردين  1347 خداوند هدیه ای به خانواده صحرانشین ارزانی بخشید که در آینده ای نزدیک یاری رسان دین اسلام و نهضت خونین امام حسین باشد .

بنا بر گزارش نوید شاهد و به نقل از خواهر شهید ؛ سهراب در خانواده اي متوسط و مذهبي چشم به جهان گشود که با زمزمه هایی از خاندان اهلبیت عصمت و طهارت معطر می شد و همواره نور الهی در آن جلوه گر بود . چهره بشاش و زبان شيريني كه او داشت در قلب افراد خانواده جاي گرفت و چشم و چراغ خانه و گل سر سبد باغ ما شد .

بسیار مورد توجه پدرش علی قلی قرار گرفته که هر لحظه وقت گير مي آورد مثل باغبان سراغ گلش مي رفت تا آرايشش دهد و او را براي زمستان هاي سختي كه در پيش بود بسازد . خواهر شهید می گوید : خوب يادم مي آيد پدر بعضي وقتها با زبان كودكانه اي براي شهيد سهراب شعري زمزمه ميكرد و او را در عالم كودكانه اش مي برد تا اين كه مسووليت ما كمتر شد . به گاه علم آموزی وارد دبستان شد و علاقه زيادي به مدرسه داشت . شوق رفتن از همان اوان كودكي لحظه اي او را به خود وا نمي گذاشت و خاك هاي كوچه مان زير پاهاي كوچك و برهنه او آسوده نبود و ديگر برادرم آن كودك كوچكي نبود كه در دامن پدر بنشيند و زمزمه هاي او را گوش دهد .

سهراب بزرگ شده بود و مسووليت همراه بودن در كارهاي کشاورزی در کنار پدر نيز بر مسووليت مدرسه اش اضافه شده بود . او دیگر آن کودکی نیست که در کوچه خاکبازی کند بلکه جوانی مسئولیت پذیر شده که پدر كارهاي بيشتري را بر او واگذار می کند . و در كوران زندگي دردها را شناخت و راه درمانش را خواست و پروانه وار آرام و قرار نداشت و شوق پروازش شعله ور شد تا اينكه انقلاب به پیروزی رسید و او با قلبي پر از ايمان تصميم گرفت اسلام را ياري کند و امام را ياورباشد .جنگ تحمیلی شروع شدو حضورش را در جبهه نياز ديد و عاشقانه عازم نبرد با دشمن سرکش شد .

كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش -- كي روي ره ز كه پرسي چه كني چون باشي

در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن – شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي

و در سال 1362 هنگامي كه پاييز آمد تا پيكر خاك آلودش را بر كوچه هاي شهرمان بكشد ، آرام و با شكوه او را ديدم كه قباي زرد بر دوش ، پايكوبان و رقصان کنان در حالي كه سرود هجرت پرندگان مهاجر را زمزمه ميكرد مرگ گل را در گوش بلبل مي خواند از چمنها مي گذشت ولي آمد تا راز تبسم تلخ سهراب را بر همه فاش سازد آمد تا خبر هجرت پرستويان را دهد و يا هجرت پرستوي عاشقمان سهراب را پرستوي كه بيش از 17 سال از عمرش نگذشته بود كه با بدني گلگون كه به نداي ارجعي لبيك گفت.

آري هجرت آغاز و پرستوي عاشق به سوي جبهه حق عليه باطل سفر نمود . او مملو از عشق و ايمان و آگاه به خطرات راهش و با پشت پا  زدن به تمام ماديات زندگي ، در حالی که دانش آموز چهارم دبیرستان در رشته علوم تجربی بود سنگر مدرسه را رها كرد و اين سفر بزرگ را كه مقصدش شهادت بود آغاز نمود .  در واحد رزمي بهداري لشگر نجف اشرف به ياري رزمندگان شتافت و به نداي هل من ناصرا ينصروني حسين زمان لبيك گفت . او در اين راه آرام و قرار نداشت و با عشق و علاقه اي كه به راهش داشت از هيچ كوششي و تلاشي چه در سنگر مدرسه و چه در سنگر بسيج شهرمان باز نه ايستاد . او همواره طي اين مدت خود از نزديك شاهد ايثارگري ياران و همزمانش و جانثاري لشگريان اسلام بود تا اينكه بعد از مدتي بازگشت تا خستگي تنش را رها سازد و با پدر و مادر وداع آخر را نمايد . سهراب اين بار پر شور تر و بي تابتر هجرتش را آغاز كرد و كوله بار مسئوليت و رسالتي را كه طي عمرش در پشت داشت به يارانش و همرزمانش به امانت سپرد و با قلبي آرام از بلندي شهرمان گذشت و آخرين هجرت را كه شهادت هدفش و مقصدش بود آغاز كرد .  وارد تيپ قمر بني هاشم شد و در عملیات بدر که با رمز يا فاطمه زهرا(س) شروع شد شدکت کرد بیست و دوم اسفند 1363 بر اثر اصابت ترکش به قلب به شهادت رسید ودر دل شب به ديدار مادرش فاطمه زهرا رفت  . مزار وی در گلزار زادگاهش قرار دارد .

از صفتهاي خوب او اين بود كه هيچ موقع خسته نمي شد و هيچ چيز از ماديات زندگي برايش اهميت نداشت خيلي خشن در برابر بدي ها چنان كه در زندگيش حتي يكبار هم گوش به موسيقي نداد صداقت و سادگي و مظلوميتي كه او داشت زبان زد همه بود . والسلام من الله توفيق

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده