دل نوشته از همرزم شهید در وصف «خسرو اسدی»
او آنقدر جوانمرد و شجاع بود که وقتی تیپ زرهی(پیاده نظام) بعضی های پیشروی کرده بودند و همه خود را به عقب کشاندند اما دوست همرزم او با صداقت کامل گفت: من خود به چشمانم دیدم که خسرو ماند و بر ماندنش در دیده بان پای فشاری کرد که من می مانم و تا لحظه آخر می جنگم.
دل نوشته ای همرزم شهید در وصف «خسرو اسدی»

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید خسرو اسدی/ بیست و سوم آذر 1344، در روستای امین آباد تابعه شهرستان ری چشم به جهان گشود. پدرش غلامحسین، در کارخانه کار می کرد و مادرش شهربانو نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر تابلو سازی بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و ششم دی 1365، با سمت تک تیرانداز در سومار توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. اثری از پیکرش به دست نیامد.

دل نوشته ای در وصف شهید «خسرو اسدی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛

شاید بیست سال در نظر مردم زمان بسیار زیادی باشد، برای انتظار چشم به راه بودن... اما نه... برای یادآوری خاطرات و یادآوری مسائلی که شاید به نظر به دست فراموشی سپرده شده! آنچه از شهدا به یاد مانده هیچ وقت فراموش شدنی نیست و هیچ وقت زمان زیادی نیست که خسرو یادگار جبهه و جنگ ما، یادگار روزهای سخت زندگی ما بوده و هست.

خسرو جوان رشیدی که برای رفتن و جنگیدن و مبارزه کردن در راه اسلام و قرآن همیشه در فکر تازه ای برای عزیمت به جبهه داشت. یادمان هست روزی که برای ثبت نام و اعزام به جبهه به سپاه شهرری رفت و متصدی ثبت نام رزمندگان با شنیدن نام خانوادگی «اسدی» فرزند «غلامحسین» از نوشتن و ادامه دادن خودداری می کند.

وقتی با اعتراض خسرو روبرو می شود به همکاران خود توضیح می دهد که نمی توانیم وی را اعزام کنیم چرا که برادر و پدرش در جبهه هستند و باید از رفتن وی خودداری شود. او ندین روز سکوت کرده بود. و آنقدرناراحت بود که حرف نمی زد و دنبال راه حل تازه ای بود. که چگونه می تواند برای اعزام راهی پیدا کند.

وقتی برای نظام وظیفه پذیرفته شد بسیار خوشحال بود که بلاخره برای رفتن به جبهه پیدا کرده است، او در سراب خدمت می کرد و از اخلاق پسندیده و رفتار نجیبش هر چه بگویم نمی توانیم به اصل مطلب را بیان کنیم او فرمانده و بقیه را شیفته اخلاق خالص خود کرده بود.

آنقدر اصرار داشتند که او را در همان پادگان جهت خدکت نگهدارند و پستی به او پیشنهاد شده بود، او نپذیرفت چون نظر او بر این بود که باید در خود جبهه حضور داشته باشد. جبهه رنگ و بوی خاص خودش را دارد. جبهه خودش دنیایی است که باید به آن رفت و آدمهای آن را دید. و در آن دنیا زندگی کرد.

او آنقدر جوانمرد و شجاع بود که وقتی تیپ زرهی(پیاده نظام) بعضی های پیشروی کرده بودند و همه خود را به عقب کشاندند اما دوست همرزم او با صداقت کامل گفت: من خود به چشمانم دیدم که خسرو ماند و بر ماندنش در دیده بان پای فشاری کرد که من می مانم و تا لحظه آخر می جنگم.

او گفت: خسرو آخرین مهمات خود را نیز برسد دشمن خسرو ریخت، اما بعضی ها همه جا را محاصره کردند از جمله دیده بانی که خسرو در آن حضور داشت... او زیبا نماز می خواند و دوستانش همه جوانمرد و خالص بودند او یک فرزند امام زمان(عج) بود او یک ستاره بود در دل شبهای جنگ او یک پرنده بود در آسمان شهر سراب که نمی دانیم چه وقت و چه موقع پرهایش تیرهای دشمن را در بر گرفت.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده