خاطره ای از شهید منوچهر مدق؛
اول با دوركعت نماز حاجت شروع كن، بين دعا اصلا حرف نزن، توان ايستادن نداشتم، امام زمان (عج) را صدا زدم، پرسيدم:«شما كي هستيد؟» از كجا آمده‌ايد؟ در حالي كه داشت از خانه خارج مي‌شد، گفت:«از جائي كه آقاي مدق آن جاست، به دلت رجوع كن»
توسل به حضرت زهرا (س)(فروردین ماه)

نوید شاهد، لباسهايش را كه عوض كرد، در زدند، در را كه باز كردم، مردي يا الله گويان داخل خانه شد، كنار منوچهر نشست يك دستش را گذاشت روي سينه منوچهر و دست ديگرش را گذاشت روي سرش و دعا خواند من و علي شگفت زده او را نگاه مي‌كرديم بعد به من گفت:«چهل شب عاشورا بخوان با صد لعن و صد سلام».
اول با دوركعت نماز حاجت شروع كن، بين دعا اصلا حرف نزن، توان ايستادن نداشتم، امام زمان (عج) را صدا زدم، پرسيدم:«شما كي هستيد؟» از كجا آمده‌ايد؟ در حالي كه داشت از خانه خارج مي‌شد، گفت:«از جائي كه آقاي مدق آن جاست، به دلت رجوع كن».
 با علي از پشت پنجره توي كوچه را نگاه كرديم، يك خانم همراهش بود، آن شب منوچهر نه آب خورد و نه غذا، تا صبح رو به قبله با حضرت زهرا (س) حرف زد، مدام مي‌گفت : «من كي شفا خواستم كه آمديد من را شفا بدهيد؟» اگر بدانم شفاعتم مي‌كنيد، نمي‌خواهم يك ثانيه ديگر بمانم تا حالا نديده بودمتان، دلم به فرشته و بچه‌ها خوش بود، اما حالا ديگر نمي‌خواهم بمانم ..

راوی: همسر شهید منوچهر مدق


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده