هواکم کم تاريک مي شد و رو به سردي مي رفت و برادراني که رفته بودند دوبه را محکم کنند برگشتند و سوار شدند و شب همگي در دوبه خوابيديم صبح که بلند شديم اول به سراغ طناب ها رفتيم و پس از اطمينان از اينکه دوبه حرکت نکرده نماز صبح را خوانديم. البته ناگفته نماند که همان شب چند نفر به طور نوبتي مشغول نگهباني بودند علاوه بر فشار رواني با کاهش سريع مواد غذائي که همراه داشتيم اين مسئله باعث شد که فشار اقتصادي هم برما حاکم شود و برادر اميري اعلام کردند که هر کس هر چيز خوراکي که همراه دارد بياورد اينجا بگذارد از اين به بعد امکانات خوراکي جيره بندي مي شود وهمه اين کار را انجام داديم بعد از جمع آوري اقلام خوراکي و آب تماس مجددي با برادران آباداني گرفتيم و آنها در جواب به ما اين چنين گفتند ما به نيرويي دريائي اعلام کرده ايم و قرار شده به وسيله هلي کوپتر با کشتي يا هاور کرافت به سمت شما بيايند.
خاطره خودنوشت شهید محمد ستوده از عملیات سوسنگرد (2)
نوید شاهد فارس: شهيد حاج محمود ستوده در شهريور ماه سال 1335 در روستاي خيرآباد فسا ديده به جهان گشود. تحصيلات دوره ابتدائي را در روستاهاي خيرآباد  کوشک قاضي و تحصيلات دوره متوسطه را در هنرستان شهيد رجائي فسا به پايان رساند ودر خرداد ماه 1355 موفق به اخذ ديپلم شد ودر شهريور همان سال به خدمت سربازی اعزام شد .  پس از پيروزي انقلاب اسلامي به صف فداکاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست .

و با آغاز جنگ تحميلي به عنوان رزمنده اي ساده قدمهاي استوار خود را به خاک گرم خوزستان گذاشت و بر اثر بروز استعداد در عمليات بيت المقدس  و رمضان بادادن دو شهيد گردان او خط پوشالي دشمن را درهم شکست و خود نيز در راه آماده شدن براي شهادت مجروح گرديد. پس از باز يافتن سلامت باز گشت مجدد به جبهه ومسئوليت خطير معاونت فرماندهي تيپ مقدس المهدي به نبرد قهرمانانه ادامه داد  واز آن زمان تا لحظه شهادت در همين مسئوليت خدمتگزاري به اسلام را پيشه خود نمود و درعمليات والفجر و الفجر 2 خيبر و بدر و با دلاوريهاي خود علم پر افتخار جهاد اسلامي را به اهتزاز درآورد.

شهید محمد ستوده سرانجام در 25 اسفند 1363 با سمت جانشینی 33 المهدی به شهادت رسید.


متن زیر خاطره خودنوشت شهید محمد ستوده از عملیات در سوسنگرد می باشد:

 به هر صورت که بود خودمان را در امواج پر تلاطم دريا رها کرديم و دلهره عجيبي همه افراد را در خود  فرو برده بود و اميدوارم خداوند نصيب هيچ کس نکند آن روزگار را

 در آن شب از بس همه تلاش مي کردند تا بلکه راه نجاتي بيابند ولي موفق نمي شدند تقريباً نزديکی های صبح بود که همه از فرط خستگي خوابشان برد و هنوز خورشيد طلوع نکرده بود که بيدار شديم و منظره ای مشاهده کرديم که همگي تعجب کردند. همه خوشحال شديم و سريع نماز صبح را خوانديم هر چه چشم مي انداختيم خبري از يدک کش نبود و در همين جا دلهره عجيبي به همه بچه ها دست داده بود و آن اينکه اين جزيره متعلق به دشمن نباشد تقريباً آن موقع دوبه به دليل جزر شدن آب به گل نشسته بود بچه ها اين فرصت را غنيمت شمردند واعلام کردند ما بايد اين دوبه را در يک جايي محکم ببنديم تا حرکت نکند حالا هر که شنا وارد است به داخل آب برود و اين عمل را انجام دهد

يادم هست که سه نفر داوطلب اين کار شدند برادري ا ز سپاه شيراز به نام شيخي و جليل اسلامي وعلي الواني هر سه لباسهايشان را بيرون آوردند وبه داخل آب رفتند طناب دوبه که نسبتاً هم طناب ضخيم و سنگيني  بود با کمک بچه ها به ساحل حمل کردند وآن را درجاي محکمي مهار کردند البته درخت يا تخته سنگي در آنجا نبود که عمل بستن طنابها را انجام دهند بلکه تکه چوبهائي که داخل دوبه بود باخود به ساحل بردند و آنها را با ضربه در زمين فرو کردند طناب را به دور او بستند در جمع حاضر که در آن دوبه بوديم يک دستگاه بي سيم هم همراه مان بود شروع کرديم کانالهاي بي سيم را چرخانديم و توانستيم با جبهه آبادان تماس حاصل کنيم و جريان را به آنها بگوئيم ولي آنجا يک مشکل بزرگي داشتيم که آن هم نمي دانستيم در کجاي دريا قرار داريم فرماندهي که همراه ما بود با بي سيم بازبان التماس ميگفت  برادران شما رابه خدا قسم به ما کمک کنيد ماروي دريا مانده ايم و غذا و آب نداريم اگر به ما نرسيد امکان دارد همه ما از بين برويم .

ساعت حدود سه بعداز ظهر بود مشکل تازه اي برايمان پيش آمد و از اين قراربود که آب دريا بالا آمد و يک مرتبه متوجه شديم که دوبه دارد از  جاي خود حرکت مي کند همان برادر به داخل آب رفتند وبا زحمت زياد دوبه را مهارکردند تقريباً فشار  رواني حاکم بر روي بچه ها باعث شده بود که تقريباً کنترل از دست فرمانده خارج شود  و وقتي با ايشان راجع به ادامه کار صحبت مي کرديم  عنوان مي کردند که من فرمانده شما هستم ولي روي  خشکي، من که تبحري برروي دريا ندارم هر چه صلاح مي دانيد انجام دهيد

هواکم کم تاريک مي شد و رو به سردي مي رفت و برادراني که رفته بودند دوبه را محکم کنند برگشتند و سوار شدند و شب همگي در دوبه خوابيديم صبح که بلند شديم اول به سراغ طناب ها رفتيم و پس از اطمينان از اينکه دوبه حرکت نکرده نماز صبح را خوانديم. البته ناگفته نماند که همان شب چند نفر به طور نوبتي مشغول نگهباني بودند علاوه بر فشار رواني با کاهش سريع مواد غذائي که همراه داشتيم اين مسئله باعث شد که فشار اقتصادي هم برما حاکم شود و برادر اميري اعلام کردند که هر  کس هر چيز خوراکي که همراه دارد بياورد اينجا بگذارد از اين به بعد امکانات خوراکي جيره بندي مي شود وهمه اين کار را انجام داديم بعد از جمع آوري اقلام خوراکي و آب تماس مجددي با برادران آباداني گرفتيم و آنها در جواب به ما اين چنين گفتند ما به نيرويي دريائي اعلام کرده ايم و قرار  شده به وسيله هلي کوپتر با کشتي يا هاور کرافت به سمت شما بيايند.

 درآن صبح هوا خيلي سرد بود پتوهائي که همراه داشتيم به دور خودمان پيچيديم و در گوشه اي نشستيم و سرمان رابه سمت آسمان بلند کرديم و باخداي خودمان راز ونياز مي کرديم که خدايا با هر کاري که صلاح تو در آن است نصيب ما بفرما. هيچ کس در آن شرايط اميدي به زنده ماندن نداشت و آنقدر گرسنگي بر بچه ها غالب شده بود که حد و نهايت نداشت در همين احوال ناگهان يک کارتن نان خشک در زير گوني هاي  آرد بيرون آمد وقتي اين خبر در بين بچه ها پخش شد همه به طرف آن کارتن حرکت کردند و يک نفر مامور شد تا به هر نفر به اندازه مساوي نان بدهد .

بعد از اينکه کار که شايد سهميه هر نفر به اندازه يک لقمه معمولي غذا نبود خدا را شکر کردند و تا ظهر مقداري انرژي گرفتند. پس از خواندن نماز ظهر متوجه شديم که يک هواپيماي جنگي برروي منطقه درحرکت است ومثل ماهي بالا و پائين مي رود تفکر بچه ها دوگونه بود عده اي ميگفتند هواپيماي خودي است وعده اي ديگر برعکس اين نظريه فکر مي کردند ودرنهايت با رفتن هواپيما غائله به اتمام رسيد.

 بعداز گذشت ساعتي مجدداً هواپيمايي در آسمان جزيره ظاهر شد که بامانورهايي که مي داد همه ما رابه وحشت انداخته بود حداداً چند مرتبه هواپيما بالاي سرمان عبور کرد و پس از مدتي از صحنه آسمان محو شد وهمگي خدا راشکرمي کرديم که اين خطر هم رفع شد بالاخره از اين خطر هم جام سالم به در برديم. بعد از اين حادثه تفکر ها به دوگونه شد عده اي گفتند ما ميرويم داخل جزيره لااقل آنجا اگر خبري بشود جان پناهي نداريم وگروهي  ديگر گفتند اگر ما به داخل جزيره رفتيم و آب دريا دوبه رابا خود برد آنوقت چه کار کنيم تقريباً افکار هردوگروه قابل تفکر  وتامل بود. هر  دو برنامه تاحدودي مورد قبول همگان بود ولي مي باست هر دو جنبه در نظرگرفته مي شد به هر صورت که بود نيروهاي داخل به دودسته قسمت شدند. عده اي به ساحل رفتند و عده اي هم همان جا ماندند و گروهي که ا ز دوبه پياده شدند چند کيسه آرد  ومقداري لوازم خوراکي که مو جود بود با هزاران مشکل به داخل جزيره انتقال دادند تا در صورت لزوم ا زآن استفاده کنند.

 بچه هاي فسائي که دردوبه بودند به داخل جزيره رفتند و من مجبور شدم که درآن شناور آهني بمانم وآن هم دليل داشت اينکه اصلاً شنا بلد نبودم ودراين افکار بودم که ممکن است درآب بيفتم ونتوانم خودم رانجات دهم وآن وقت است که کار از کار بگذرد و خفه بشوم خيلي دلم ميخواست که من هم همراه بچه ها باشم ولي افسوس که اين تفکر عملي نبود بالاخره تعدادي در دوبه مانديم تا ضمن نگهباني از قسمت جزيره مواظب باشيم تا تنها اميد نجاتمان از اين مقدارخاکي که از دريا سربيرون آورده از دستمان نرود آفتاب داشت انوار  پراکنده خودرا برروي زمين جمع آوري ميکرد وهوا هم به تاريکي ميگرائيد وهم به سردي هر کس  محلي براي خود انتخا ب  مي کرد تا شب رادرپناه باد بياسايد من که همه اش در فکر بچه هايي بودم که به ساحل رفته بودند فقط درآن تاريکي تنها چيزي که مي توانستم از بچه ها مشاهده کنم آتشي بود که شعاع نورش به چشمان ما اصابت ميکرد .

در نهايت در تفکرات خودم بودم که خوابم برد باشنيدن صداي مشکوکي از خواب بيدار شدم .

ادامه دارد...

خاطره خودنوشت شهید محمد ستوده از عملیات سوسنگرد (2)

منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده