يکشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۵۸
« نگاهش را به آسمان دوخت و گفت:« من در زندگیم تا کنون عاشق نشده ام ولی عشق به امام (ره)مرا عاشق کرد الان هم مشغول عاشقی هستم» و سپس نزدیکم آمد و دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:« برایم دعا کنید که در این عشق پا بر جا بمانم» و بعد خم شد و دستم را بوسید و رفت روزی که وصیت نامه اش را برایم آوردند چشمم به این جمله افتاد (من عاشق نبوده ام ولی عشق به امام (ره)مرا عاشق کرد» خاطره ایی از پدر شهید"محمدرضا فردچیان" که از حال و هوای روزهای سخت جبهه فرزند شهیدش نقل می کند. نوید شاهد خوزستان شما را به مطالعه بخشی از خاطرات دعوت می کند.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید محمدرضا فردچیان در هشتم آذر ماه 1338در شهرستان اندیمشک به دنیا آمد پدرش محمدعلی، کارمند بود و مادرش گلی نام داشت تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت دهم اسفتند 1362با سمت فرمانده در طلاییه بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید مزار او د ر بهشت زهرای زادگاهش است

آنچه می خوانید خاطراتی به نقل از پدر شهید" محمدرضا فردچیان " است که تقدیم حضورتان میگردد.

عاشقی در راه رهبر

محمدرضا بسیار بااستعداد بود و همیشه جز دانش آموزان موفق بود از همان ابتدا علاقه زیادی به مطالعه و تفکر و تحقیق داشت از این رو تا قبل از پایان تحصیلات با کتب مذهبی بسیار سرگرم بود. سال آخر او مصادف بود با شروع فعالیت های انقلاب یکروز در حیاط نشسته بودم که در باز شد و با عجله به داخل آمد بعد از سلام و علیک گفت:«می خواهم پوتین هایم را که راحت است بپوشم»

با تعجب گفتم:«مگر قرار است کوهنوردی بروی»

 و او با لبخند گفت:« نه کار مهمتری دارم می خواهم برای انقلاب فعالیت کنیم باید کفشهایم راحت باشد»

 به او گفتم:« پسرم وضعیت خیلی بهم ریخته است خیلی دقت کن»

 و او باز با همان لبخند همیشگی اش گفت:« پدر جان ناراحت نباش مواظب هستم»

انقلاب شد و پس از مدتی تجاوز عراق به کشورمان آغاز شد و او دوباره لباس رزم پوشید هر بار که او را می دیدم با یک لباس بود یا بسیجی یا سپاهی یکروز که به خانه آمد گفتم:« محمدرضا هر روز یک لباس می پوشی تو کجا کار می کنی بسیجی هستی ،سپاهی هستی ......»

و او با لبخند همیشگی گفت:« چه فرقی می کند که کجا کار می کنم من در بسیج نوکری می کنم ان شااله خداوند قبول کند»

 به او گفتم:«پسر جان باید خانواده ات بدانند که تو مشغول چه کاری هستی»

 نگاهش را به آسمان دوخت و گفت:« من در زندگیم تا کنون عاشق نشده ام ولی عشق به امام (ره)مرا عاشق کرد الان هم مشغول عاشقی هستم» و سپس نزدیکم آمد و دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:« برایم دعا کنید که در این عشق پا بر جا بمانم» و بعد خم شد و دستم را بوسید و رفت روزی که وصیت نامه اش را برایم آوردند چشمم به این جمله افتاد (من عاشق نبوده ام ولی عشق به امام (ره)مرا عاشق کرد .

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده