نویدشاهد _ شهید مدافع حرم افغانستانی "سیدجعفر امیری" از مدافعان حرم و فرمانده تیپ امام علی (ع) از لشکر فاطمیون است. نوید شاهد البرز در آستانه شهادت این شهید دلاور و سلحشور با روایت چند پرده خاطره او را به مخاطبان معرفی می‎نماید.
فرماده شیردل لشکر فاطمیون

به‌گزارش نوید شاهد البرز؛ خانواده سیدجعفر در یکی از سال‌های دهه ۱۳۶۰ از افغانستان به ایران کوچ کردند. آنها در اطراف میدان مطهری قم ساکن شدند. پدر خانواده برای امرار معاش در قم به کارگری مشغول شد.

شهات پدر به دست طالبان

جعفر پنج ساله بود که پدر برای انجام کاری به افغانستان رفت و به دست نیروهای طالبان به شهادت رسید. از آن پس مادرش وظیفه سرپرستی چهار فرزند را برعهده گرفت. سیدجعفر در کنار درس در مساجد و هیئت ها هم حضور داشت و نوجوانی با ادب و متدین بود.

او برای اهل بیت (ع) و سیدالشهدا (ع) مداحی می‌کرد و بیشتر روزها به حرم حضرت معصومه (س) و جمکران می‌رفت. او همچنین با تلاش بسیار کار می‌کرد تا به خانواده‌اش کمک کند. سیدجعفر در ۱۹ سالگی ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نام‌های "محسن" و "فاطمه" شد.

فرمانده‌ای شجاع و پاکدامن

با شروع جنگ در سوریه سیدجعفر در تیرماه ۱۳۹۳ برای حضور در جبهه جنگ با دشمنان اهل بیت ثبت نام کرد و به سوریه اعزام شد. برادر بزرگش؛ سیدعلی هم در سوریه بود. سیدجعفر را در شهر حلب همه رزمنده‌ها به شجاعت و پاکدامنی می شناختند.

او بعد از مدتی به جانشینی فرمانده تیپ امام علی علیه السلام از لشکر فاطمیون انتخاب شد. او به مادرش می ‎گفت: مادر جان، من باید در سوریه باشم و از حرم بی‌بی زینب (س) دفاع کنم.

فرمانده‌ای پیشرو

جعفر بیش از ۳ سال در جبهه‌های سوریه حضور داشت. برادرانش سیدعلی و سید اسماعیل هم، با او بودند. سیدجعفر از آن دسته فرماندهانی بود که هنگام جنگ اول خود پیش قدم می شد و بعد نیروهایش را صدا می‌زد. در هنگام عملیات و سوار بر موتورسیکلت بود و بچه‌ها را فرماندهی می‎کرد. ناگهان موتور سیدجعفر روی مین رفت و به آرزوی دیرینه اش رسید.

برادرش می گوید: بچه ها پس از یک هفته تلاش و مجاهدت و به یاری خدا شهر بوکمال را از دست داعش آزاد کردند. بعد از تثبیت منطقه برای استراحت به عقب آمدیم. سیدجعفر به خاطر فشار زیاد و احساس مسئولیتی که داشت کمی بیمار و ضعیف شده بود اما بهتر که شد دوباره به خط مقدم رفت.

مادرش می‌گوید: وقتی به قم رفتیم همه فامیل و آشنایان برای سیدجعفر عزاداری می‌کردند. من از گریه زیاد گاهی بی‌هوش می‌شدم. پسرم را همراه ۵ شهید دیگر تا حرم حضرت معصومه (س) تشییع کرد و در بهشت معصومه (س) به خاک سپردند. عصر آن‌روز از فرط خستگی خوابم برد. حس کردم کسی صدایم می‌کند و می‌گوید: بلندشو روسریت را سر کن. مردها می خواهند بیایند. بلند شدم. دیدم سیدجعفر است. گفت: مادر جان، چرا اینقدر گریه می کنی؟! من سالم هستم و جایم خوب است. خواهش می کنم گریه نکن. من هر وقت از سوریه آمدم به تو سر می‌زنم.


منبع: کتاب مسافران بهشت

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده