پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۴۸
نوید شاهد – مادر شهید «عباس دانشگر» نقل می‌کند: «با همسرم و عباس راهی مشهد شديم. در آن سفر حواسش به اذان بود. سر وقت می‌رفت تا در نماز جماعت حرم شرکت کند. روح عباس، آمیزه‌ای از عشق و بندگی بود.» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

قصه کادویی که عباس در عالم رویا به من داد

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید عباس دانشگر هجدهم اردیبهشت‌ماه ۱۳۷۲ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش مومن و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان مقطع کارشناسی درس خواند. ازدواج کرد. به عنوان پاسدار به سوریه اعزام شد. بیستم خردادماه ۱۳۹۵ بر اثر اصابت ترکش، به شهادت رسید. پيكر وي را در گلزار شهدای امامزاده اشرف زادگاهش به خاک سپردند.

اولین و آخرین نمازی که به عباس اقتدا کردم
هر سال که ایام فاطمیه فرا می‌رسد، خانواده دانشگر و فامیل‌ها دور هم جمع می‌شویم تا مقدمات برگزاری مراسم شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) را آماده کنیم. عباس از همان دوران کودکی هر سال در آماده‌سازی و سیاهپوش کردن زمین حسینیه کمک می‌کرد. ایام فاطمیه سال ۱۳۹۱ بود و همه در تلاش برای برپایی خیمه عزای حضرت فاطمه زهرا بودیم.

اذان ظهر شد. عباس رفت وضو گرفت تا روی موکتی که وسط زمین پهن بود، نماز بخواند. همه مشغول کار بودند. من هم وضو گرفتم. عباس از من خواست جلو بایستم تا او به من اقتدا کند و نماز را به جماعت بخوانیم ولی من قبول نکردم. چند بار این تعارف بین من و او ادامه داشت. در آخر منتظر ایستادم تا عباس نمازش را شروع کند، بعد من به او اقتدا کردم. در بین نماز، عموی شهید از من و عباس در حال قنوت عکس گرفت. عکس معروف عباس در حال قنوت خاطره‌ای از آن روز است.

این اولین و آخرین نمازی بود که به شهید عباس دانشگر اقتدا کردم و با هم یک نماز جماعت دونفره خواندیم. بعد از شهادت عباس، برای اینکه او در سال‌های متوالی در آن حسینیه زحمت کشیده بود، در شب وداع با شهید، پیکر او را به آن حسینیه آوردیم و با او وداع کردیم. از آن زمان نام آنجا به نام حسینیه شهدای مدافع حرم نام‌گذاری شد.
(به نقل از عباسعلی فریدپور، از بستگان شهید)

 

روح عباس، آمیزه‌ای از عشق و بندگی بود
سال ۱۳۹۳ با همسرم و عباس راهی مشهد شديم. عباس از قبل برای ما اتاق رزرو کرده بود. روز دوم اصرار می‌کرد که می‌خواهم برایت هدیه‌ای بگیرم. قبول نمی‌کردم؛ اما آنقدر اصرار کرد که بالاخره راضی شدم.

می‌دیدم که عشق و محبت در دلش موج می‌زند. یک عطر خوب هم برای پدرش خرید. در آن سفر حواسش به اذان بود. سر وقت می‌رفت تا در نماز جماعت حرم شرکت کند. روح عباس، آمیزه‌ای از عشق و بندگی بود.

(به نقل از مادر شهید)

منبع: کتاب آخرین نماز در حلب

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده