گیتی احدی خواهر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: روزی حمید با دوستانش مهمان ما بود. مامان ناراضی گفت: «تو این روز طولانی تابستون روزه گرفتید که فقط با آب دوغ خیار افطار کنید؟ آخه مگه می‌شه؟» حمید با خنده گفت: «می‌شه مامان جون! می‌شه. شما نگران نباشید.»

 

به گزارش نوید شاهد از زنجان، کتاب «چشم‌هایش می‌خندید» خاطرات شهید "حمید احدی" است که در سال 98 به همت حوزه هنری زنجان چاپ و منتشر شد.

 

خاطرات سردار شهید "حمید احدی" به قلم مریم بیات‌تبار، توسط انتشارات هزاره ققنوس چاپ و وارد بازار نشر شد.

 

شهید حمید احدی فرمانده خط‌‌شکن گردان حضرت امام‌سجاد (ع) لشکر ۳۱ عاشورا، متولد ۱۳۴۱ در زنجان بود که اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله عراق به شهادت رسید.

 

 در بُرش 29 کتاب "چشمهایش می خندید" می خوانیم:

 

نزدیک افطار، حمید و ده نفری از دوستان صمیمی‌اش از راه رسیدند.  مامان راهنمایی‌شان کرد بیایند اتاق پذیرایی بغل آشپزخانه. حمید را صدا زد و گفت: «حمید جان! کاش زودتر می‌گفتی یک چیزی برا افطار درست می‌کردم!»

حمید سر تکان داد.

- خودم عمداً نگفتم که زیاد به زحمت نیفتید. 

پاکت‌های میوه‌ای که توی دستش بود، گذاشت روی کابینت.

- همه‌مون هوای آب دوغ خیار کردیم.

رو به من گفت: «گیتی جان! زحمت درست کردنش با تو.» 

یکی از پاکت‌ها را برداشت و داد دستم.

- اینم دو کیلو خیار.

مامان ناراضی گفت: «تو این روز طولانی تابستون روزه گرفتید که فقط با آب دوغ خیار افطار کنید؟ آخه مگه می‌شه؟»

حمید با خنده گفت: «می‌شه مامان جون!  می‌شه. شما نگران نباشید.» 

این را گفت و رفت. دست به کار شدم. یک قابلمه‌ی بزرگ برداشتم و خیارها را خرد کردم. مامان باز هم نگران بود. چپ و راست به من سفارش می‌کرد: گیتی جان! نونش رو زیاد کنیا، اینا از صب با زبون روزه آموزش دیدن، گشنه‌ان.

- گیتی جان! تو یخچال هم خیار داریما. همه رو خرد کن.

- گیتی جان!... .

اذان می‌گفت که آب دوغ خیار آماده شد. آن را توی دو کاسه‌ی بزرگ ریختم و روی‌شان را با کاکوتی و گل محمدی، شکل گل و پروانه تزئین کردم. حمید را صدا زدم و از پنجره‌ی کوچکی که رو به پذیرایی باز می‌شد، کاسه‌ها را دادم دستش. 

خدا خدا می‌کردم شور یا بی‌نمک نشده باشد. گوشم به سر و صدای دوستانش بود. همان‌طور که حمید گفت، حسابی هوس آب دوغ خیار کرده بودند. می‌خوردند و بلندبلند می‌گفتند: به‌به! عجب سلیقه‌ای!

- خیلی خوش‌طعم و خوش‌مزه‌اس!

- به عمرم آب دوغ خیار به این خوش‌مزگی نخورده بودم.

- دست‌تون درد نکنه! این آب دوغ خیار مثل چلوکباب بهم چسبید.

مامان که این حرف‌ها را شنید، خیالش راحت شد و روزه‌اش را باز کرد. 

بعد از افطار، حمید کاسه‌های خالی را آورد آشپزخانه و با شوخی بهم گفت: «دستت درد نکنه گیتی، دست پختت حسابی خوش‌مزه بود و خوردن داشت! نمی‌دونی چه‌قدر بهمون چسبید.»

در عالم نوجوانی، حرف‌هایش بهم اعتماد به نفس می‌داد و دل‌گرمم می‌کرد.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده