شهید اصحاب رسانه؛
سردار شهید «وهاب شهرانی کرانی» از شهدای اصحاب رسانه و خبرنگار دوران دفاع مقدس است. او در بخشی از وصیت نامه خود می نگارد: «به خون همه شهدای انقلاب اسلامی و شهدای آینده و شهدای اسلام قسمتان می‌دهم که جز راه (اسلام فقاهتی) راهی را نپیمایند، بیشتر به خودسازی پرداخته و غل و غش‌ها و سیاست بازی‌ها و دیگر راه‌هایی که انسان را به انحراف می‌کشد نروید.»

به گزارش نوید شاهد چهارمحال و بختیاری؛ شهید وهاب شهرانی کرانی پانزدهم بهمن ۱۳۳۹ در روستای کران از توابع شهرستان فارسان به دنیا آمد. تا چهارم متوسطه در رشته ریاضی درس خواند. در رشته ورزشی کنگ فو فعالیت می‌کرد. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن ۱۳۶۱ با سمت فرمانده گروهان و خبرنگار صدا و سیما در رقابیه به شهادت رسید. پیکر وی مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و هجدهم آذر ۱۳۶۹، پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. وی را عبدالوهاب نیز می‌نامیدند.

شهید رسانه


وصیت نامه شهید وهاب شهرانی کرانی


بسم رب الشهداء و الصدیقین

ربِّ اشْرَحْ لی صَدری و یَسِّرْ لی أمری و احْلل عُقدةً مِنْ لسانی یَفقَهوا قَوْلی

انا لله و انا الیه راجعون (همه از خداییم و به سوی خداوند باز می‌گردیم)

بنده حقیر سرا پا تقصیر وهاب شهرانی فرزند شیرآقا، اهل و ساکن کُران وظیفه ام پاسداری از انقلاب و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرکرد متاهل دارای زن و یک پسر بنام یاسر هستم.

از آنجا که امروز و امشب که دارم این صحبت‌ها را می‌کنم شب حمله وسیعی به بعثیون عراقی است. با توجه به صحبت بعضی دوستان و درخواست‌های این عزیزان به خود اجازه دادم که چند کلمه‌ای هم از خودم صحبت کنم.

من که برنامه رادیویی تهیه می‌کردم در رابطه با خانواده‌های شهدا، اگر پیام مکتوب یا بصورت گفتاری از شهیدان باقی مانده بود برایم جای بس خوشحالی بود زیرا می‌توانستم آن‌ها را به خوبی به مردم برسانم و با توجه به اینکه هر کسی خونش پیامی دارد و باید روشنگر راه عده‌ای دیگر گردد؛ هر چند حقیر آن لیاقت را ندارم و مطمئن هستم.

لازم دانستم امشب که با کوله باری از گناه و معصیت می‌روم تا اگر خدا قبول فرماید به دبدارش نائل شوم، کلماتی چند برای عزیزان صحبت کنم. بنده در سال ۱۳۳۹ در روستای کران در خانواده‌ای بسیار مستضعف و خان زده به دنیا آمدم. همانطور که بعضی دوستان و اهالی منطقه میزدج و شهرکرد و بعضی جا‌های دیگر با بنده آشنایی دارند، دوران تحصیلات ابتدایی ام را در همان روستای کران تمام کردم و سه سال دوره راهنمایی با مشقت فراوان که همکلاس هایم شاید بیشتر به یاد داشته باشند، در آن سرما و کولاک شدید منطقه خودمان از کران به فارسان می‌رفتم و درس می‌خواندم.

بعد از آن با همت برادر عزیز و بزرگوارم این نور چشمم این برادری که همه چیزم از اوست، مظاهر عزیز که شبانه درس می‌خواند و روز‌ها در ذوب آهن اصفهان کار می‌کرد و فشار طاقت فرسایی را تحمل می‌کرد، بنده توانستم در اصفهان ادامه تحصیل دهم و تا دوم نظری (رشته ریاضی و فیزیک) در آنجا بودم بعد هم در دبیرستان آیت الله شهید مظلوم بهشتی شهرکرد به تحصیل ادامه دادم، آمدنم به شهرکرد مصادف با اوج انقلاب اسلامی بود.

خوب کم و بیش با برادرانم در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت داشتیم و برنامه‌های مختلفی را دنبال می‌کردیم. بعد از پیروزی انقلاب به کمیته رفتم و مدتی در آنجا بودم. بعد از مدتی سپاه تشکیل شد، به سپاه آمدم و فعالیت‌های خود را در قالب سپاه انجام دادم و دوباره به کمیته برگشتم. در کمیته فعالیت می‌کردم تا اینکه از همه دست کشیده تا تحصیلات خود را ادامه دهم. این بود که برادرانم از صدا و سیمای جمهوری اسلامی شهرکرد بنده را دعوت کردند، و خواستند که با آن‌ها همکاری کنم. مدت ۹ ماه در آن مرکز مشغول نویسندگی و گویندگی بودم. در همین اوقات بود که جنگ تحمیلی عراق شروع شد و بار‌ها خواستم که به جبهه بروم، اما چون پاسدار نبودم موافقت نکردند زیرا آن زمان فقط پاسداران به جبهه می‌رفتند لذا تصمیم گرفتم دوباره به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازگردم و تاکنون که تقریباً مدت ۲۲ ماه است که در سپاه انقلاب اسلامی شهرکرد فعالیت دارم از زمانی که به سپاه رفتم بر حسب وظیفه شرعی مسئولیت‌های مختلفی را بر عهده گرفتم اکثر کارم در روابط عمومی سپاه بود.

برنامه رادیویی سپاه را ادامه و اجرا می‌کردم و مدتی هم به اداره کل ارشاد اسلامی استان دعوت شدم و در آنجا به خدمت مشغول گردیدم. پس از طی مدتی از ارشاد به سپاه برگشتم و در سپاه شهرکرد در واحد‌های مختلف کار کردم. دوباره از طرف ارشاد اسلامی دعوت کردند که به آنجا بروم و باز هم مسئولیت قبلی و اضافه بر آن سرپرستی اداره کل ارشاد اسلامی را به بنده واگذار کردند.

تا اینکه ماموریتم در آنجا نیز به پایان رسید و به سپاه رفتم و فعالیت‌های خود را بار دیگر در قسمت‌های مختلف آن از جمله عملیات سپاه ادامه دادم تا اینکه به اصرار برادرم به روابط عمومی رفتم و این دفعه نیز مسئولیت برنامه رادیویی را به عهده ام گذاشتند و پس از مدتی که این لحظات عمرم جزء آن حساب می‌شود؛ به عنوان مسئول هماهنگی روابط عمومی سپاه پاسداران شهرکرد منصوب شدم. در تمام مسئولیت‌ها سعی کردم آن طور که باید و شاید به نحو احسن کارم را انجام دهم؛

خودم می‌دانم بیش از هر کسی هم می‌دانم که لغزش‌هایی هم داشتم و الان که شاید آخرین لحظات عمرم را می‌گذرانم از خدا می‌خواهم که مرا عفو کند و، اما همین جا وصیتی به پدر و مادر و برادران و خواهران و دوستانم و کسانی که بنده را می‌شناسند بکنم.

اول حضور همه سلام عرض کرده و امیدوارم که مرا ببخشند و آنچه حق بر گردنم دارند حلال کنند، دوم از برادر عزیزم برادر بزرگوارم مظاهر عزیز می‌خواهم که مرا ببخشد و آنچه خدمت به من کرده و مرا در زندگی یاری کرده و در این مسیر حق قرار داد حلال کند و ببخشد و همین طور هم از شیرویه عزیز که در حرکت‌های بنده و زندگیم نقش موثری داشت؛ سلام عرض می‌کنم و از او نیز می‌خواهم که مرا ببخشد و حقش را بر من حلال کند.

از پدر عزیز و این پدر بزرگوارم، این فرد فهمیده و این مرد زحمت کشیده می‌خواهم که بنده را عفو کند و ببخشد.

از مادر مهربانم نیز کمال تشکر را دارم و بگویم‌ ای مادر عزیز از اینکه می‌روم ناراحت نباش و مطمئن باش که در این راه جوانان بزرگی رفتند. عزیزان عزیزتر از حقیر رفتند، بزرگانی، چون سردار رشید اسلام چمران عزیز و بهشتی رفتند، چه بگویم امام حسین (ع) و علی اکبر در این راه رفتند.

از مادرم می‌خواهم که در همه حال صبور باشد، ناراحت نباشد مادرم من دوست دارم که تو با همین روحیه قوی که اکنون داری به زنان روستایمان درس شهادت و شهادت طلبی دهی. دوست دارم باز هم در جلسه‌هایی که گرفته می‌شود، دعوت‌هایی که می‌شوی، جا‌هایی که می‌روی خانه اقوام و ... آن‌ها را ارشاد و راهنمایی کنی و دوست دارم که تنها فرزندم یاسر عزیزم را مواظبت کنی و نگذاری که به او بد بگذرد و همین جا بگویم که چرا من اینطور حرف میزنم اول اینکه جلو احساساتم را و بار محبت‌هایی که به من کرده اند نمی‌توانم بگیرم، مدتی که در جبهه بودم مریض شدم و سرما خوردگی شدیدی پیدا کردم و درست نمی‌توانم محبت کنم،

از خواهرانم نیز می‌خواهم که مرا ببخشند و در سوگم گریه نکنند. از برادر عزیزم علی می‌خواهم که همچنان در راه اسلام برود و بیشترمواظب خودش باشد و از دیگر برادرانم نیز تقاضا می‌کنم که درس خودشان را ادامه دهند. داریوش عزیز (نوراله) از این طلبه عزیز هم می‌خواهم که واقعا به تحصیل خود ادامه دهد و در آینده روحانی بزرگواری شود تا بتواند به جامعه خود خدمت زیادی کند.

اما از کلیه دوستان، پسر عمویم، دایی هایم، پسرانشان، عمو‌ها و از همه خداحافظی می‌کنم و امیدوارم که اگر از بنده بدی دیدند مرا ببخشند و عرض کنم که بنده در دنیا چیزی نداشتم و اقساط وامی که به بانک استان، شهرکرد بدهکارم ماهانه ۹۳۰ تومان از حقوقم بپردازند و مقداری پول هم به یکی از برادرانم بدهکارم که همان مقدار هم از یکی از برادرانم طلبکارم و به شیرویه گفته ام بگیرد و بپردازد.

از همسرم می‌خواهم که فرزندم را در راهی که خودم رفتم تربیت کند؛ و از کلیه عزیزان که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و در ماموریت‌های بازفت، اردل، ناغان، کوهرنگ و تمام این استان در رادیو و تلویزیون، اداره کل ارشاد اسلامی، کمیته انقلاب و دادگاه انقلاب، حزب جمهوری اسلامی و هر جای دیگر با بنده آشنا شدند و به هر طریق رفت و راهی داشتند طلب بخشش می‌کنم.

در این شب خدا، شب قدر این لحظاتی (ساعت ۱۱ شب) که آماده ایم تا ساعت یک بعد از نیمه شب برای حمله به خط مقدم اعزام شویم؛ به خون همه شهدای انقلاب اسلامی و شهدای آینده و شهدای اسلام قسمتان می‌دهم که جز راه (اسلام فقاهتی) راهی را نپیمایند، بیشتر به خود سازی پرداخته و غل و غش‌ها و سیاست بازی‌ها و دیگر راه‌هایی که انسان را به انحراف می‌کشد نروید. به خدا بیشتر توجه کنید.

ان شاالله خداوند اسلام و امام امت را یاری می‌کند و خداوند این بت شکن زمان روح خدا و اسطوره و اسوه‌ تقوی را حفظ فرماید. من در زندگی دو امید و آرزو داشتم و حالا به سه امید و آرزو تبدیل شد. اولا آرزو داشتم که امام عزیز را زیارت کنم که خوشبختانه تا این لحظه موفق شدم و با خانواده‌های شهدا به زیارتش رفتم. دوم اینکه به مکه معظمه بروم این آرزو برآورده نشد. سوم اینکه قبر آقا امام حسین (ع) را زیارت کنم که به این امید و آرزو در این راه گام بر می‌دارم.

اگر خدا بخواهد و مصلحت بداند دوباره تکرار می‌کنم که امشب دارم صحبت می‌کنم هفدهم بهمن سال ۱۳۶۱ است. در منطقه رقابیه گردان ذولفقار با ماموریت تهیه گزارشات رادیویی و عکس برداری از جبهه به اینجا آمدم که البته برادران با اعزام بنده زیاد مخالف بودند و به هر حال با اصرار‌هایی که شد اجازه دادند به جبهه بیایم و خوب شد یادم آمد سلامی هم خدمت امام جمعه عزیز و محترم و بزرگوار و دانشمندمان جناب آقای تقوی عرض کنم گاهی اوقات در حضورش تندی کردم. امیدوارم که مرا ببخشند و سعی فرماید مدت بیشتری در این استان تشریف داشته باشند و مسائل واقعی جامعه را همانطور که می‌فرمایند باز هم گوشزد کنند تا اینکه خطوط انحرافی در بین مردم رشد نکند و افرادی که مانند طبل تو خالی هستند در رأس امور قرار نگیرند.

از استاد عزیزم جناب آقای نبوی فرمانده محترم سپاه پاسداران استان چهارمحال وبختیاری نیز معذرت می‌خواهم زیرا ایشان به بنده فرمودند تا قبل از حمله می‌توانی در جبهه باشی. امّا نتوانستم خودم را کنترل کنم. زیرا پیرمردانی نود ساله و کودکانی 13 ساله در رزم شرکت کنند و جوانانی چون سرو، نوعروسان خودشان را در خانه گذاشته و بدون هیچگونه چشمداشتی در این جهاد مقدس شرکت کنند و بنده بی‌نصیب بمانم؟! لذا من با اسلحه‌ای که دارم، با همین دوربین و ضبط صوت و میکروفونم امشب به خط مقدم می‌روم و با یاران با هم و پا به پای آنها حرکت می‌کنم و می‌جنگم. امیدوارم که خداوند قبول کند و خداوند ظهور آقا امام زمان(عج) را نزدیک گرداند. همچنین به روان پاک شهدای عزیزی چون شهید مظلوم آیت‌ا... دکتر بهشتی، شهید دستغیب، شهید رجائی، شهید باهنر و دیگر شهیدان و شهید عزیزم این برادر عزیز بنده سعید لطفی که مظلوم زندگی کرد و مظلوم شهید شد درود می‌فرستم. امیدوارم که بتوانم بزودی با آنها دیدار کنم و از خداوند متعال عاجزانه طلب مغفرت می‌نمایم.
دیگر مزاحم عزیزان نمی‌شوم فقط دعایم این است:
اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فى دَوْلَةٍ کَریمَةٍ : تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَاَهْلَهُ ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَاَهْلَهُ ،

والسلام

منابع:
دايرة المعارف فرهنگ اعلام شهداي استان چهارمحال و بختياري

دايرة المعارف وصيت نامه شهداي استان چهارمحال و بختياري

پرونده فرهنگي شهدا، اداره اسناد، انتشارات، هنري بنياد شهيد استان چهارمحال و بختياري

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده