سردار شهید «صمصام طور سنگسرکی» فرمانده «گردان امام باقر (ع) لشکر ۲۵ کربلا»؛

هرکس مهیای شهادت است، بماند!

پنجشنبه, ۰۸ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۱:۳۷
«شهید شاخص استان مازندران»، از ترک تحصیل بخاطر تنگدستی، به معاونت نظارت بر امور دارویی دامپزشکی استان رسید. او که با امیر خلبان شهید «احمد کشوری» در مدرسه، همکلاس و رفیق بود، تبدیل به رُکن مبارزات مردمی مازندران در دوران انقلاب شد. او در کربلای ۵ و در شب سختی که «صدام» شخصا فرماندهی و هدایت عملیات را بعهده داشت، با وجود فرماندهی گردان، شخصا با آرپی جی به قلب دشمن زد و تانک‌ها را شکار کرد و به نیروهایش قوت قلب و روحیه داد. او تا آخرین گلوله و تا آخرین قطره خون در برابر دشمن ایستاد.

هرکس مهیای شهادت است، بماند!

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، ساعت 10 صبح روز 4 خرداد 1367، روح سرداری دلیر و شیرآهنگوه مردی از تبار راست قامتان قبیله نور از قفس تنگ تن رها شد و راه به روشنای رهایی و رضوان نعیم قرب حق سپرد که حیاتش از آغاز جوانی در مبارزه با ظلم و طاغوت و مجاهدت با نفس و کسب فضیلتهای والای اخلاقی و مدارج معنویت و عبودیت الهی سپری شده بود و میدانهای رزم و حماسه از دلاوریها و رشادتهای او خاطره‌ها دارد. سردار شهید «صمصام طور سنگسرکی» فرمانده «گردان امام باقر (ع) لشکر 25 کربلا» یکی از ستونهای استان مازندران هم در انقلاب اسلامی و هم در دفاع مقدس است که از آغاز جنگ تحمیلی تا آخرین ماههای آن، در جبهه بود تا چون کوه، پشت و پناه مردان جهاد و شهادت باشد و خاطرات حضورش، الهام بخش همسنگران قبیله توحید، تا با سخنان گرم و شورآفرین خود در میان رزمندگان و خلق صحنه‌هایی شگفت از شجاعت و دلیرمردی خود در خط مقدم و در تیررس دشمن، یک چراغ راه باشد. چراغی که با شهادت قهرمانانه‌اش، روشنتر از خورشید بر افق جاودانگی درخشید. شهیدی که در یکی از سخنرانی هایش در کردستان خطاب به نیروهای بسیجی گفت:

«چهارده قرن است پدران و نیاکانمان فریاد بر آورده‌اند: یالیتنی کنا معکم- ای حسین (ع) کاش ما نیز با تو بودیم. برادران! اکنون زمان اثبات این مدعاست، هر کس مهیای مردن و بی جسد ماندن است، بماند.» و همچنین در بخشی از نوشته هایی که از صمصام به جای مانده است زندگی میدان نبردی توصیف شده است میان حق و باطل و هر انسان چه بخواهد و چه نخواهد در این میدان است. ناگزیر یا پاسدار حق یا مزدور باطل، راه سومی نیست. بی طرفی بوی خیانت می دهد و بی تفاوتی و بی شرافتی است. شهدا با خون خویش خورشیدی ساختند که هیچ زاویه ای تاریک نماند تا هیچ گوشه نشین، یا بی تفاوتی نتواند دلیل بیاورد که گرفتار تاریکی بوده است.

همکلاس و رفیق «احمد کشوری» 

صمصام طور سنگسرکی در اسفندماه 1332 در روستای کیاکُلا از توابع شهرستان سیمرغ استان مازندران، در خانواده‌ای مومن و مذهبی و زحمتکش بدنیا آمد.  پدرش ـ هادی ـ مغازه کوچکی داشت و با درآمد اندک آن خانواده خود را اداره می کرد. صمصام دومین فرزند خانواده بود و به مادرش علاقه بسیار داشت. تحصیلات خود را در مکتب خانه که پدرش بزرگش در آن قرآن تدریس می کرد، آغاز کرد. به همین دلیل پیوند و نزدیکی عمیقی بین صمصام و پدر بزرگش به وجود آمد. او در کودکی سرشار از انرژی و جنب و جوش بود و به بازیهای دسته جمعی به خصوص فوتبال علاقه وافری داشت. در سال 1338 وارد مدرسه ابتدایی خیام شد و با علاقه و پشتکار، تکالیف خود را انجام می داد. پس از اتمام دوره ابتدایی در سال 1343 وارد مدرسه راهنمایی سپهر شد. پس از آن به دبیرستان سینا رفت و در رشته طبیعی ادامه تحصیل داد. او در تمام مراحل تحصیلی از شاگردان موفق بود و به همکلاسیهای خود کمک می کرد. خلبان شهید احمد کشوری از دوستان نزدیک او در دبیرستان بود. آنها در زمینه های ورزشی، دینی، سیاسی با یکدیگر همفکر و همراه و همگام بودند. مادرش می گوید: ما از همان ابتدا وضع اقتصادی خوبی نداشتیم. منزلمان همیشه اجارهای بود، مغازه کوچکمان هم دخلش به خرجش نمی رسید. صمصام در دوران دبیرستان برای کمک به درآمد خانواده، عصرها و شبها تدریس خصوصی می‌کرد و گاهی نیز در مغازه پدرش کار می‌کرد. 

 

از ترک تحصیل تا «مسئول نظارت دارویی و دامپزشکی استان مازندران»

علاقه او به امور مذهبی و فعالیتهای جمعی سبب جذبش به مسجد شد. به افراد مومن و مذهبی علاقه داشت و با آنان رفاقت می‌کرد. همواره کمک حال و دستگیر و دلسوز دیگران بود. روزی یکی از بچه های محل را که در حال غرق شدن بود با به خطر انداختن جان خودش نجات داد. در سال 1347 پس از اخذ دیپلم کنکور شرکت کرد و در رشته شیمی

دانشگاه تهران پذیرفته شد. ولی به علت مشکلات مالی تا مقطع فوق دیپلم ادامه تحصیل داد و مجبور به ترک تحصیل شد. در سال 1353 به خدمت سربازی رفت و تمام این دوره را در شهرستان میانه آذربایجان بود. پس از پایان خدمت سربازی در سال 1355 برای استخدام در اداره کشاورزی، امتحان ورودی داد و پذیرفته شد. سپس به عنوان تکنسین دامپزشکی برای گذراندن یک دوره تخصصی به تهران رفت. پس از پایان دوره در کلاردشت و چالوس مشغول به کار شد. پس از مدتی به اداره دامپزشکی استان مازندران انتقال یافت و به سمت مسئول نظارت بر امور دارویی، دامپزشکی استان مازندران منصوب شد.

 

ستون مبارزات انقلابی در مازندران

 

صمصام که ازنوجوانی در مساجد حضور فعال داشت، با آغاز مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی به فعالیت خود افزود. او عمدتاً برای تظاهرات شعر می سرود و در گردهماییها و تجمع مردم علیه رژیم شاه، سخنرانی‌هایی پرشور می‌کرد. در یکی از تظاهرات مردم «کیاکلا» اشعاری را که مناسب اربعین شهدای قم به لهجه مازندرانی سروده بود، قرائت کرد. در آستانه پیروزی انقلاب برای مقابله با اقدامات سرکوب گرانه هواداران شاه و برای حفظ امنیت مردم شهر، گروههای گشتی مرکب از جوانان شهر را تشکیل داد. پس از پیروزی انقلاب وتشکیل بسیج مستضعفان به فرمان امام به عضویت بسیج در آمد. در این زمان با تشکیل جلسات و کلاسهای سخنرانی در جهت تدارم انقلاب اسلامی کوشش می کرد. او نسبت به اصالت حرکتهای انقلابی تعصب خاصی داشت و در مقابله با تحریکات عوامل گروهک منافقین در زادگاه خود بسیار فعال بود. با تشدید غائله کردستان، رهسپار آن منطقه شد. در کنار مبارزه مسلحانه با ضد انقلاب با سخنرانی های گیرا و اثرگذار خود به روشنگری مردم می‌پرداخت.

 

فرمانده «گردان روح‌الله» در قله‌های پربرف کردستان

 

او در قله های پر برف کردستان، مسئوليت «گردان روح‌اللّه» را بر عهده داشت. نيروهای او از محورهای جانوران تا محور دزلی و توتمان، مستقر بودند. صمصام، تمام وقت در خدمت آموزش و هدايت نيروهای تحت فرمان خود بود و همچون پدری مهربان، دوست و غمخوار همه آنان بود.

 

مهریه عروس: یک جلد کلام‌الله و یک شاخه نبات!

در فروردين 1360 با خانم «فاطمه رضايی» ـ از بستگان خود- ازدواج کرد. مراسم عقدشان، بسيار ساده و با مهريه يک جلد کلام اللّه مجيد و يک شاخه نبات برگزار شد. آنها زندگی خود را در خانه پدر صمصام آغاز کردند. صمصام در امور سیاسی و اجتماعی فعالیت مستمر داشت، به همین دلیل کمتر فرصت داشت در کنار خانواده باشد و به‌همین جهت، هنگامی که اولین فرزندش به دنیا آمد، در خانه حضور نداشت. صمصام با برادرش حاج سعدی که شش سال از او بزرگتر بود بسیار رفیق و صمیمی بود و در اغلب مواقع در کنار هم در جبهه حضور داشتند. حاج سعدی می‌گوید: او انسانی خوش‌اخلاق و سرشار از مهر و عطوفت و بسیار با متانت و شخصیت بود. بسیار به نظافت شخصی و نظم در زندگی اهمیت می‌داد وبسیار اهل مطالعه بود واغلب کتابهای شهید بهشتی واستاد مطهری وآیت الله دستغیب را مطالعه کرده بود.

 

جلودار کاروان

صمصام از سال 1360عازم جبهه جنگ شد واز همان ابتدا فرماندهی برخی گروههای بسیج وسپاه را برعهده داشت وعمدتاً فرمانده گروه ویژه ضربت بود. او در منطقه عملیاتی «مریوان» در محور «توتمان»، مسئول گردان روح الله بود. با وجود این، هیچگاه از مسئولیتش برای کسب برتری وامتیاز و جلب منفعتی شخصی استفاده نکرد. او همواره در عملیاتها در کنار نیروهای خود بود وبرای تقویت روحیه آنها همیشه جلوتر از دیگران حرکت می‌کرد. 

آن شب، «صدام» شخصا فرمانده عملیات بود!

یکی از همرزمان صمصام می‌گوید: «در عملیات کربلای 5 مسئولیت گروهان شهید یونسی را برعهده داشت وشهید علیرضا بلباسی فرمانده گردان بود. ساعت30/18 غروب، عملیات شروع شد وگروهان تحت فرماندهی صمصام ،مأموریت داشت پل جاده فاو را به تصرف درآورد. اما به خاطر عدم الحاق لشکر 27محمد رسول الله (ص) از جناح چپ در محاصره تانکهای دشمن افتادیم. تانکهای دشمن با نورافکنهای قوی، مواضع نیروهای ما را در قسمت راست کانال ماهی روشن می کردند وهرلحظه حلقه دشمن تنگتر می‌شد. برای کم کردن فشار محاصره ضرورت داشت چند نفر داوطلبانه به شکار تانکها بپردازند. آن شب، «صدام»، خود شخصا هدایت عملیات را برعهده داشت. صمصام برای بالا بردن روحیه نیروهایش آر پی جی به دست گرفت و جلوتر از همه حرکت کرد،او سر پل اول تا ساعت شش صبح مقاومت کرد وچندین تانک دشمن را از بین برد ومحاسره دشمن را شکست،بعد از آن خبر شهادت او پیچید، ولی صبح زود همه از دور دیدند صمصام به تنهائی، آر پی جی بردوش، از خط مقدم بر می‌گردد. وقتی نزدیک شد، همگی خوشحال شدند و با سلام وصلوات از او استقبال کردند.

 

درشناخت اندیشه ها ونظرات صمصام میتوان به محتوای برخی از سخنرانیها ودست نوشته های وی توجه کرد. او در یکی از سخنرانی هایش در کردستان خطاب به نیروهای بسیج گفت:

«چهارده قرن است پدران و نیاکانمان فریاد بر آورده اند. یالیتنی کنا معکم ای حسین کاش ما نیز با تو بودیم. برادران! اکنون زمان اثبات این مدعاست، هر کس مهیای مردن و بی جسد ماندن است، بماند.»

بی‌طرفی، خیانت است و بی‌تفاوتی، بی‌شرافتی است...

در بخشی از نوشته هایی که از صمصام به جای مانده است و حاوی بینش خاص او به فلسفه زندگی و ماهیت جهاد و منطق شهادت است، زندگی همچون میدان نبردی توصیف شده است میان حق و باطل... و هر انسانی چه بخواهد و چه نخواهد، در این میدان حاضر است. ناگزیر یا پاسدار حق یا مزدور باطل، و راه سومی نیست. «بی طرفی بوی خیانت می دهد و بی‌تفاوتی و بی‌شرافتی است. شهدا با خون خویش خورشیدی ساختند که هیچ زاویه‌ای تاریک نماند تا هیچ گوشه‌نشین، یا بی‌تفاوتی نتواند دلیل بیاورد که گرفتار تاریکی بوده است. شهدا یک عمر مبارزه کردند و اگر چه آنها خاموش شدند اما خون مطهرشان مرزها را روشن ساخت. مبارزه در دو جبهه آغاز می شود: در جبهه اول بهترین فرزندان و مخلص ترین نیروها و پاک ترین افراد باید به شهادت برسند تا مرگ مظلومانه‌شان و عصمت خونهایشان و معصومیت چهره شان خفته ها را بیدار کند و خون مطهرشان شعله های جهاد را در مردان و زنان بر افروزد و بساط مستکبرین را بر اندازد. در جبهه دوم، مبارزه واقعی است که امروز آغاز شده و از مصر، سودان، تونس، لبنان، تا عراق و افغانستان، فریاد آزادیخواهی بلند شده و کاخهای ستم را به لرزه در آورده است...»

عشق از اول، سرکش و خونی بُود... روایت «مقتل»

صمصام با سخنرانیهایش که با کلامی شیوا در میدان صبحگاه گردان امام محمد باقر (ع) ایراد می‌کرد. نیروها را مجذوب خود ساخته بود. در نماز جماعت، حضور فعالی داشت و همیشه در نماز صبح در گردان امام محمد باقر (ع) حضور می‌یافت. یکی از دوستان و همرزمان شهید از لحظه شهادت و عروج او به لقاءالله  می‌گوید: در آخرین لحظاتی که در مقر خرمشهر بود به دیدارش رفتیم. حدود ساعت 8 صبح بود. در جلوی مقر فرماندهی به دیوار تکیه داده و غرق در اندیشه و اندوه بود. صدای غرش تانک و توپ عراقیها به گوش می رسید. گفت: «وضعیت در محور شلمچه نا مساعد است.برای نیروها نگران هستم، شما بروید قرآن بخوانید و دعا کنید رزمنده ها پیروز شوند.» ساعتی بعد به سمت دشت شلمچه حرکت کرد. صمصام در آن حال، فرماندهی گردان را بر عهده داشت. حدود ساعت 10 صبح 4 خرداد 1367 با دو دستگاه تویوتا به سوی خط مقدم برای مقابله با حمله عراق حرکت کرد. بلافاصله در منطقه عملیاتی، سرگرم سازماندهی نیروها شد. عراقی‌ها با استفاده از سلاح شیمیایی به خطوط مقدم خودی نفوذ کرده بودند. صمصام با همراهی نیروهایش در مقابل تانک ها و نفربرها ایستادگی کرد. پس از شلیک چند آرپی جی از ناحیه دست زخمی شد، ولی باز هم مقاومت کرد تا گلوله‌های آرپی جی تمام شد. سپس با سلاح انفرادی اقدام به تیراندازی کرد. در همین هنگام پای چپش هم زخمی شد و به زمین افتاد. وقتی یکی از بسیجیان که پیک گردان بود، خواست او را به دوش بگیرد، با کمال آرامش به او گفت: شما بروید و به خاطر من خودتان را به خطر نیندازید چون دشمن، خیلی نزدیک است. به این ترتیب، صمصام در اثر خونریزی زیاد به آرزوی دیرین و همیشگی‌اش: شهادت در راه معشوقش رسید. منطقه «پاسگاه زید» در خاک گرم «شلمچه» قرارگاه وصال او شد و با بالهای سرخ به ابدیت پرواز، هجرت کرد. پیکر او در گلزار شهدای روستای کیاکلا از شهرستان قائمشهر به خاک سپرده شد.

باید بندهای پوتين را محکم بست، تفنگ را برداشت و از ميان دريای خون عبور کرد...

 «...بايد وصيت نامه‌های آتشين نوشت و بندهای پوتين را محکم بست و تفنگ را برداشت و از ميان دريای خون عبور کرد. بايد کربلا را ساخت و عاشورا به پا کرد. بايد به سراغ مرگ رفت...» این فرازی از وصیتنامه شهید است که اوج اشراق اندیشه او را در معراجگاه شهادت به نمایش گذاشته است. وصیتنامه او نمای دیگری است از روحیه و منش و بینش او در فضای شهادت طلبی که تجلیگاه روح بسیجی است:

سپاس بی‌کران، خداوند منان را که با نعمت انقلاب اسلامی و رهبری پيامبر گونه‌ی امام، ما را که غرق شده در آرزوهای استعمار ساخته‌ی دنيا خواهی و رفاه طلبی بوديم، به دنيای انسانيت و سوز و درد و عشق و ايثار هدايت کرد.

از اينکه توفيق حضور در جبهه ها نصيب اين حقير شده، خداوند منان را سپاس می‌گذارم. عزيزانم! شرافت و آزادگی واقعی بدون تحمل رنج به دست نمی‌آيد. بايد سينه ظلمت شب را شکافت و به ظالمان هجوم آورد تا فجر آزادگی و شرافت به دست آيد. قدرتهای استکباری، ساليان دراز، زندگی انسانی مردم را جولانگاه تمايلات نفسانی و تقاضاهای ضد انسانی خود قرار دادند... اين ها از آنجا که بنياد نظام فکری و اجتماعی‌شان، قلدری است، جز زبان اسلحه و زور نمی‌فهمند. پس بر هر يک از ما واجب است که با مستکبرين بجنگيم. بايد وصيت نامه‌های آتشين نوشت و بندهای پوتين را محکم بست و تفنگ را برداشت و از ميان دريای خون عبور کرد. بايد کربلا را ساخت و عاشورا به پا کرد. بايد به سراغ مرگ رفت... راه آزادی و دينداری حقيقی، راهی پرنشيب و فراز است و موانع و مشکلات فراوان دارد. برای طی اين راه بايد عاشق شد؛ راه عاشق شدن اين است که نخست بايد دردمند بود. بايد درد علی (ع) را در سينه، غم زهرا (س) را در جان، سوز حسين (ع) را در عمق جان داشت. اين درد وقتي مايه الهي بگيرد مي شود عشق.

پاسدار ارزشهای اسلامي باشيد. با فساد وفحشا و رفاه طلبی مخالفت کنيد که جولانگاه شيطان است و آفت پرورش روح انقلاب. مسجدها را پر کنيد و با داشتن جلسات قرآن و دعا و روح جان خود را از زنگها و رنگهای مادی بزداييد... قانع باشيد تا آماده هر گونه فداکاری و ايثار باشيد. گشاده‌رو و خوش برخورد باشيد اما بر سر معيارهای اسلامی هرگز نرمش نشان ندهيد که تمام خونها برای اسلام ريخته شده. در موقع هجوم مشکلات به خدا پناه ببريد و هرگز از رحمت خدا نااميد نشويد. در موقع هر کاري خدا را حاضر ببينيد جز برای خدا براي احدی تعظيم نکنيد. با خودشناسی می‌توان تمامی شيطانهای درون را از بين برد و بر هوای نفس فايق آمد. فرزندانم! قدر انسان در دنيا به همت اوست و همت انسان به آرزويش است که هر چه آرزو کمتر باشد تعلق انسان کمتر است. البته اين به معنای بی تفاوتی به مسائل اجتماعی نيست؛ بلکه آن است که دنيا هدف نباشد. سعي کنيد هميشه دردمند باشيد که بي دردی نشانه سقوط انسانيت انسان است. بايد شبانه روز کار کنيم و اسلام را به مردم بشناسانيم. مردم ابتدا به رفتار و کردار ما توجه می‌کنند. همان طور که امام فرمودند امروز اسلام در گرو اعمال ماست... هميشه سعی کنيد خودتان را ارزيابی کنيد. افراد دارای حب نفس را ارشاد کنيد. اگر اصلاح نشدند، آنها را در جمع خود راه ندهيد که اخلاق شما را فاسد می‌کنند. هرگز زود قضاوت نکنيد. کسانی را که با آنها مشورت می کنيد حتماً تقوا داشته باشند و فردی آگاه به اسلام و شرايط و اوضاع و احوال روز باشد...

انتهای خبر//

 

 

 

 

 

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده