روزی در عملیات پشتیبانی نیروهای زمینی با نام «فتحالمبین» شرکت داشت. سه فروند هواپیمای اف-۴ ایران مسئولیت این حمله را برعهده داشتند: هواپیمای اول را پسرم (محمدرضا آذرفر)، هواپیمای دوم را دامادم (سروان خلبان محمد جوانمردی) و هواپیمای سوم را خلبان دیگری از نیروی هوایی برعهده داشت. در این حین، با چند فروند هواپیمای مزدوران عراقی روبرو شدند. پس از درگیری هوایی، چند فروند از مهاجمان سرنگون شدند. هواپیمایی که در این حادثه صدمه دید و سقوط کرد، متعلق به دامادم بود. هواپیمای او در میدان نبرد به زمین خورد و دامادم سخت مجروح شد. پسرم بالای سر آنها مراقبت میکرد تا اسیر دشمن نشوند. با ارسال پیام به پایگاه، تقاضای بالگرد کرد. بلافاصله بالگرد در منطقه حاضر شد و خلبان و کمکخلبان را از میدان خارج کرد. پسرم تا پایگاه، بالگرد را اسکورت کرد تا صدمه نبیند.

در پایگاه، دامادم را به پسرم سپردند تا او را برای معالجه به تهران ببرد. قبل از حرکت، پسرم به من تلفن زد و گفت: «محمد جوانمردی سانحه دیده و مجروح است. نگران نباشید؛ او را به تهران میآورم.» ساعت ۲۴ روز بعد به تهران رسیدند. من و مادرش در بیمارستان نیروی هوایی منتظر بودیم. آنها را با آمبولانس فوری به بیمارستان رسالت منتقل و بستری کردیم. پس از عمل جراحی دست و پا (که با پلاتین ترمیم شد)، سه روز در بیمارستان ماند. روز چهارم او را به منزل من منتقل کردیم.
در این زمان، کلیه فرماندهان و خلبانان نیروی هوایی بههمراه فرمانده نیرو، جناب آقای مقدسی (مسئول عقیدتی-سیاسی نیروی هوایی) برای عیادت به منزل ما آمدند. پسرم از مهمانان پذیرایی میکرد.
حاجآقای مقدسی سخن را آغاز کرد و فرمود: «خوشا به حال پدری که دامادش خلبان و پسرش خلبان است» سپس از من دلجویی کرد و گفت: «پسرت دامادت را از میدان جنگ آورده تا مداوا شود. در حالی که از مهمانان پذیرایی میکند، شاکر خداست.» و افزود: «جوانمردی مدتی دوستانش را تنها گذاشته و تقاضای شفا داریم.» پاسخ من این بود: انشاءالله به زودی بهبود مییابد و در صف رزمندگان مشغول نبرد و کمک به همکارانش خواهد آمد. همانطور هم شد. پس از مدتی، بهبودی حاصل شد. با دست و پای پلاتیندار و ترکش در سرش، به کمک خلبانان شتافت و وارد جنگ شد.