زندگینامه شهید سلیمان شرافت
« بسم الله الرحمن الرحیم »
زندگینامه شهید سلیمان شرافت چالشتری
شهید از همه افضل است. « امام خمینی »
بار دیگر از سلاله پاک سلمان محمدی خونی جوشیدن آغازید و با رنگین کردن صحرای خشک کربلای ایران شرف و افتخار آفرید و روح بزرگش جوهای را شکافت و به ملکوت اعلی نزد پروردگار شتافت و بنا به متن صریح قرآن در حیات و مشغول رزق خداوندی است.
برادر شهید سلمیان شرافت دوم مردادماه 1337 در خانواده ای مومن و زحمتکش در روستای چالشتر از توابع شهرستان شهرکرد دیده به جهان گشود . پدرش نظرعلی کشاورز بود و مادرش گل اندام خانه دار . هفت ساله بود که برای کسب علم به دبستان رفت و در این سالها زندگی می گذشت و هیچ اتفاق مهمی نیفتاد، شاید مصلحت خداوند این بود که اینان روزبه روز بزرگتر و برومندتر شوند تا در روز دیگر به کار آیند. مگر نه این که امام بزرگمان، رهبر کبیر انقلابمان در زمانی که تبعید می شود جمله ای بدین مضموم فرمود که:
یاوران من کودکانی هستند که الان در کوچه ها مشغول بازی هستند برادر شهید از همان کودکی طرح دوستی با یکی از همکلاسی های خود را ریخت و این دو پا به پای هم پیش رفتند و روز به روز به هم نزدیکتر می شدند تا جائی که دیگر کار از دوستی گذشته بود و به یگانگی و برادری تبدیل شد و آنی از هم جدا نبودند. آری این دوست عزیز او کسی جزء جعفرقلی دلشاد نبود. اما جدائی ها ظاهراً از زمانی آغاز شد که شهید دلشاد یک سال زودتر موفق به اتمام تحصیلات دبیرستانی گردید و اگر چه قلبشان برای هم می طپید اما مشیت الهی مسیر هر کدام را به گونه ای دیگر ترسیم کرده بود، شهید سلیمان شرافت تابستانها در مزارع کشاورزی همگام با پدر و دیگر برادرانش کار می کرد و بدینسان بار سنگین زندگی را او نیز همانند همه به دوش می کشید با همه مشکلاتی که داشت از تحصیل غفلت نورزید و در سال 1357 موفق شد تا تحصیلات دبیرستانی را تمام کرده و پس از شرکت در کنکور شغل مقدس معلمی را انتخاب و در دانشسرای تربیت معلم فرخشهر موفق به گرفتن فوق دیپلم گردید . همگام با همه ملت مسلمان و برادران متعهد در همه راهپیمایها شرکت می کرد و اینک با تمام وجود به عبودیت خدائی بزرگ کردن نهاده و از صمیم قلب در راهش گام برداشت. در 12 فروردین سال 1360 دوست و برادر عزیزش جعفر قلی دلشاد خونش بر زمین کفر پوشیده آبادان ریخت و بذر ودانه عشق به شهادت را در وجودش به بار نشاند.
شهادت او به طور معجزه اسایی در او اثر گذاشت و روز به روز با مطالعه و کارهائی که در انجمن اسلامی می توانست انجام دهد به خودسازی هرچه بیشتر خود پرداخت. در این زمان اعزام متولدین 1337 لباس مقدس سربازی را برای دفاع از مملکت اسلامی را به تن پوشیده و پس از دوران آموزش داوطلبانه به جبهه جنوب رفت . افتخار شرکت در حمله فتح را با دوبرادر دیگرش داشت یعنی سه برادر از یک خانواده دوش به دوش هم درحمله حق علیه باطل شرکت داشتند پس از این که آتش جنگ حرارت وجودش و خروش افتاد و لشگریان اسلام ظفرمندانه قسمت بزرگی از خاک کشور اسلامیمان را آزاد کردند . به ناگاه مطلع شد که یکی از برادرانش مفقودالاثر شده و این جریان عزمش را سختر و گامهایش را بلندتر و محکمتر کرد . برای استراحت و دیدار با خانواده چندروزی به زادگاه خود چالشتر آمد . در این مدت کم که این جا بود حال و هوای دیگری داشت، آرام و قرار نمی توانست بگیرد به همه فامیل سر می زد، در این افکار بود. که حجله دامادیش آماده کند، اما او مسافر جای دیگری بود و با افکار بلندش و روح شهادت طلبی، خدا نخواست که حجله او در روی این زمین خاکی برپا شود با اراده آهنین دو مرتبه به جبهه رفت تا در عملیات بیت المقدس شرکت کند و به این افتخار بزرگ نیز رسید.
ولی بیش از چهار روز الی پنج روز از حمله نمی گذشت که ترکش توپ صدامیان به او اصابت کرد و در روز دوازدهم اردیبهشت 1361به درجه والای شهادت نائل گردید . وی در کنار دوبرادر دیگرش شهیدان محمدجواد و محمدرضا در گلزار شهدا زادگاهش به خاک سپرده شد .