والفجر 8
والفجر8 - 1
✍ راوی تخریبچی غلامعباس_طاهری
تقریبا سال 63 بود که وارد جبهه شدم، دو سه عملیات را در گردان بودم. چون اکثر بچه های بروجن در واحد تخریب بودند و به پیشنهاد دوستان، انگیزه ایجاد شد که وارد واحد تخریب شوم . کلیه آموزشهای مقدماتی را دیدم.
اولین عملیاتی که با گروه تخریب رفتیم در سال 64، عملیات والفجر 8 بود. بچه ها را در مقر محمدیه پایین تر از انرژی اتمی تقسیم بندی کرده بودند. ما جزء گروه مین کار به سرپرستی برادر ابراهیمی بودیم . شروع کردیم به تمرین های قبل از عملیات، تمرینات به شکلی بود که بچه ها عصرها پا برهنه حدود سه چهار کیلومتر حاشیه کارون را با آن وضعیت گل و لجن، با کوله پشتی های پر از مین طی میکردند تا آمادگی کامل را برای عملیات کسب کنند.
یک روز عصر، هنگام برگشت از تمرین، در حاشیه
ی کارون، بچه ها صدا میزدند پای چه کسی در صف خون افتاده؟ از صف بیاید بیرون، من
نگاه کردم دیدم پاشنه ی پایم سه تا چهار سانتی متر عمیق پاره شده بود، گفتند شما
مجروحی و نباید در تمرینها شرکت کنی. ما را برای درمان به مقر فرستادند و حاج فتاح
اصرار داشت که باید در مقر بمانی . چند روز از ماندن ما در مقر گذشت و من در
تمرینات شرکت نمیکردم، روزی که میخواستند تجهیزات را تقسیم کنند من هم تجهیزات و
یک بادگیر گرفتم، متوجه شدم بادگیر سوراخ است. یک سوزن برداشتم و به سوله رفتم که
بادگیر را بدوزم. یادم به پاشنه ی پایم افتاد، پانسمان ها را باز کردم و چند بخيه
به آن زدم و بیرون آمدم، به حاج فتاح گفتم که من خوب شدم و این طور شد که به منطقه
رفتم و تمرینات را ادامه دادم .
یک روز صبح نیز در خسرو آباد به حمام رفتم و بخيه را کشیدم و آماده شدیم برای عملیات والفجر 8...