والفجر 8
والفجر8 - 6
✍ راوی تخریبچی محمد_ابراهیمی
بعد از ماموریت روز اولِ عملیات، هر روز چند ماموریت انفجار و مین کاری داشتیم و به همین منوال تمام راههای نفوذ دشمن را درپاتکها بستیم .
خاطرم هست روز پنجم ششم عملیات بود، که از مقر فرماندهی اعلام کردند شهید مرتضی_اسماعیل_زاده برای انجام کاری به آنجا برود .
در منطقه دژی بود که دهانه ی آن باز بود، یعنی جاده ای به این دژ می آمد و محل رفت و آمد نیرو و ماشین آلات بود، این دهانه را نه ما بسته بودیم نه عراقی ها .
وقتی شهید اسماعیل زاده برگشتند گفتند: ظاهرا بچه ها از عراقی ها شُنود کردند ، قرار است آنها حمله کنند و از دهانه ی دژ که باز است وارد شوند، پشت خاکریز ما بیایند و بچه ها را دور بزنند . به ما اعلام شده در روشنی روز باید حدود دویست متر بین دو خط پدافندی و جاده جلو بروید و مین بکارید، که اگر شب شد و یا نیروی زرهی و تانک های عراقی قصد داشتند عبور کنند روی مین ها بروند و این دهانه بسته شود . خاطرم هست قرار شد چند نفر را انتخاب کنیم و این کار را در روشنیِ روز انجام دهیم . خودِ شهید اسماعیل زاده بودند، آقای حمید_مقبل ، مرتضی_شمس ، من و تعداد دیگری از بچه ها که باید مین هایی که میخواستیم کار بگذاریم را برایمان حمل کنند
تجهیزات را آماده کردیم و با خودرویی تا جایی که میشد به نزدیک مقر رفتیم . آنجا پیاده شدیم و در ستون حرکت کردیم . گردان پیاده هم که در خط پدافندی بودند شاهد این کار ما در روز روشن بودند ، دهانه باز بود و دو طرف نیرو نشسته بودند . وقتی نگاه به محل کردیم ، دیدیم جاده ایست که در آن سنگ و قیر ریخته اند و به مرور زمان، با گرمای خوزستان و تردد ماشین ها، شبیه به آسفالت شده بود و با سر نیزه که میزدیم به هیچ وجه کنده نمی شد که بخواهیم مین بکاریم . مین را که نمیشد روی سطح جاده گذاشت ، چون راننده تانک یا پی ام پی می بیند و یا آن را برمیدارد یا از کنارش رد می شود.