عملیات بدر 16
عملیات بدر 16
✍راوی تخریبچی مصطفی_ضیاء
قبل از رد شدن از سیم خاردارها، زمانی که تیربارچیِ عراقی بی هوا داشت میزد داشتم حلقه های سیم را قطع میکردم، تیربارچی متوجه #سید_کمال_فاضلی شد، ایشان قد بلندی داشت، بادگیر آبی رنگِ تیره ای به تن داشت و یک کلاه مخلصی هم روی سرشان بود، زمانی که فریاد میزد: آر.پی.جی زن، بزن... تیربارچی فهمیده بود ایشان فرمانده است و نیروها را هدایت #میکند، تیربارش را طرف ما گرفت، صدای زوزه ی تیرها و صدای یا مهدی و یا زهرای بچه ها بالا رفت...
بچه ها تیر خورده بودند، زخمی شده بودند، خیلی ها درحال شهادت بودند، چون سرهامان از آب بیرون بود بیشتر از ناحیه سر و سینه تیر میخوردند. نگاه کردم دیدم انگشت سبابه ی دست راست سید کمال رو به آسمان است و همینطور که فریاد میزد: بزنید... یک تیر رسام مستقیم آمد و بند اول انگشت سبابه ی ایشان را قطع کرد و خون فواره زد، گفتم آقا سید انگشت دستتان... سر من داد زد که چکار به انگشت من داری؟ کارت را بکن...
در مسافتی که تا پشت سیم خاردارها طی کرده بودیم، کفش ها ی کتانی داشتیم و مزاحم راه رفتن بودند درآب هی پایمان درکفش ها بند نمیشد و از پایم درمی آمدند. پا برهنه شده بودم . زمانی که آقای احمد هادیپور به کمک آمد و روی سیم خاردارها دراز کشید، پایم را روی کمرش گذاشتم، روی کمرش ایستادم و مثل زمانی که از روی تخته شنا شیرجه میزدیم، به درون کانال آب پریدم.
یک اسلحه ی کلاش به دست داشتم که ازیکی ازنیروهای گردان که درکانال زخمی بود ونمیتوانست حمل کند گرفتم و جلیقه نجات هم تنم بود. به سبب آموزش هایی که دیده بودیم کاملا به شنا مسلط بودم ولی بخاطر مسافت طولانی که در آب راه رفته بودیم، انرژی ما تحلیل رفته بود.