زندگینامه سردار شهید فریدون ابوالحسنی
شنبه, ۲۳ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۱۱
اگرچه ازدواج سنت پیامبر (ص) است اما حالا واجب شرعی ما جنگ است و جنگیدن در مقابل دشمن . اگر به وصال دوست رسیدم که چه باک وگرنه که بعداً برای این امر فرصت هست .
سرداري كه هيچ گاه ادعای فرماندهی نکرد
شهید فریدون ابوالحسنی چهارم فروردین 1340 در شهر «بروجن» از توابع استان چهارمحال و بختیاری دیده به جهان گشود . پدرش نعمت الله پارچه فروش بود و مادرش عفت خانم نام داشت . تحصیلات خود را تا مقطع متوسطه در رشته بازرگانی طی کرد و بعد از آن وارد جهاد سازندگی شد .او در این نهاد به عضویت هیئت ۷ نفرِه زمین جهاد سازندگی استان چهارمحال و بختیاری درآمد . نشستن در اتاق و پشت میز برایش سخت بود . با حضور در روستاهای دورافتاده از نزدیک با مشکلات مردم آشنا میشد و به رفع مشکلات آنها همت میگماشت. بارها اتفاق افتاد شبی در خانهیکی از اهالی روستایی میهمان بود. آن خانواده بهرسم غلط زمان حکومت طاغوت که در هر خانه روستایی چنانچه یک مسئول محلی یا کشوری وارد میشد، باید گوسفند یا مرغی برایش ذبح می کردند ، اما او این رسم غلط را برداشت و میگفت: این تنها وسیله روزی شماست من هرگز راضی نمیشوم که چنین کاری انجام دهید و نان و ماست را بر گوشت ترجیح میداد . و همه را در حیرت و تعجب نگاه میداشت.
شهید ابوالحسنی برای انجام خدمت مقدس سربازی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بروجن شد و با توجه به اینکه از ورزشکاران قهرمان رشته وزنهبرداری بود ، بهعنوان مربی آموزش انتخاب شد .
فرماندهی بسیج شهر بلداجی از دیگر مسئولیتهای این شهید عزیز است . وی برای اعزام به جبهه نیز راهی آموزش نظامی تکمیلی در پادگان غدیر اصفهان شد و مدتی بعد از حضورش در جبهه به سمت معاون گردان توپخانه تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم علیهالسلام منصوب شد.
بعد از مدتی با رشادتهایی که از خود نشان داد ، فرمانده گردان توپخانه شد . اما هیچگاه هیچکس کلمه (من فرماندهام) را از زبان او نشنید؛ زیرا او همیشه خود را یک بسیجی میدانست در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود . ازجمله در جزایر مجنون او از خود فداکاریهای بینظیری نشان داد. کارهای وی زبانزد فرماندهان و رزمندگان بود . او مثل دوران کودکی که بین همسالانش نمونه بود ؛ در جبهه هم سرمشق دیگران بود. کمتر شبی میشد او را در بستر خواب یافت.
بعد از عملیات بدر به مرخصی آمد . مادرش گفت: پسرم تو وظیفه ات را انجام داده ای و دیگر وظایف تو تمامشده ، برگرد و به زندگیات سروسامانی بده همسری اختیار کن تا برنامه عروسی را برپا کنیم . اما او لبخندی زد و گفت: مادر عروسی من در جبهه است و عروس من شهادت و نقلهای عروسیم گلولههای سربی است که هر دم سینه دلاوری را میشکافد و او را به ملکوت اعلی میرساند . نه مادر من تا خیالم از جبهه و جنگ راحت نشود حاضر به ازدواج نیستم . اگرچه ازدواج سنت پیامبر (ص) است اما حالا واجب شرعی ما جنگ است و جنگیدن در مقابل دشمن . اگر به وصال دوست رسیدم که چه باک وگرنه که بعداً برای این امر فرصت هست .
او همیشه سعی داشت پدر و مادری را که سالها خوندل خوردهاند ازخودراضی نگه دارد و آنها را ناراحت نکند. عبادات او بهموقع بود و نماز و روزههای او سرمشق دیگران بود ساعتها سر بر سجاده مینهاد و با معبود خویش گفتگو مینمود.
خیلی دوست داشت که قرآن تلاوت نماید . با مردم طوری رفتار مینمود که پس از یکبار برخورد، مثل این بود که سالها با وی آشنا هستند . پس از مدت زیادی که در جبهه بود ، سیزده آذر 1364 روزی که قصد برگشت به بروجن را داشت ، برای خداحافظی به نزد دوستانش رفت . اما این رفتن دیگر بازگشتی نداشت و خودروی حامل او و دوستانش در معرض دید دشمن قرار گرفت و با اصابت گلوله خمپاره دشمن، سرداری را در خون خویش شناور نمود. پیکر شهید پس از تشییع باشکوهی که انجام گرفت در جوار همرزمان شهیدش روضه الشهدا بروجن به خاک سپرده شد . روحش شاد و یادش گرامی باد .
نظر شما