آرامتر از همیشه برایمان از کربلا و حضرت زینب(س) میگفت
به گزارش نوید شاهد چهارمحال و بختیاری؛ این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ...
شهادت شمعی است فروزان که تا روز محشر نور آن چراغ هدایتی برای بشریت است و این حسین(ع) است که پیشگام تمامی شهیدان است و باعث شده تمامی شهیدان به تاسی از سید و سالار شهیدان جان خود را در راه دفاع از آرمانها بر کف دست گیرند و از ظواهر دنیایی دست کشند تا در صحرای محشر به دیدار حسین(ع) روند.این روزها که مهمانی ناخوانده عزاداری حسینی را رنگ و بویی دیگر بخشیده شنیدن سخنان مادر و همسر شهیدی که همچون علمدار کربلا حضرت ابوالفضل(ع) با دستانی بریده به شهادت رسید و همچون امام حسین(ع) روزها پیکرش زیر آفتاب بود خالی از لطف نیست.
مادر شهیدان سید هادی و سید مسلم که حالا زینبوار زندگی میکند و سختیهایی که کشیده را در قیاس با سختیهای زینب کبری(س) چیزی نمیداند مهربانانه از من استقبال میکند و با آرامش تمام برایم از آن روزها میگوید.
فرزند شما چه روحیهای داشت که به چنین درجهای رسید؟
مادر شهید: پسرم سید هادی اول محرم به دنیا آمد و از همان ابتدا پسری صبور و خوشخلق و سادهزیست بود و همیشه در کارها بسیار به ما کمک میکرد، از همان دوران کودکی به همراه پدرش نماز اول وقت میخواند و برای بزرگترها احترام زیادی قائل بود.
یادم هست پس از گذراندن دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل با تعدادی از دوستانش به شهر رفته بودند و اتاقی اجاره کرده بودند، صاحبخانه فردی مدین بود که در شهر کتابفروشی داشت و در آن زمان خفقان، به صورت مخفیانه بیانات امام(ره) را به جوانان میرساند روزی سید هادی متوجه شده بود که ساواک در حال بازرسی مغازهها است به سرعت موزائیک کف کتابفروشی را بلند کرده بود و رسالهی امام را دستمال پیچ مخفی کردهبود و همانجا نشسته و درس میخواند نیروهای ساواک کل مغازه را جستجو کردهبود اما رسالهای نیافته بودند بعدا صاحبخانه دست سید را بوسیده بود و گفته بود اگر چنین درایتی نداشتی من الان زیر شکنجههای ساواک در آن زندانهای مخوف بودم.
دست راست سید هادی که قطع شد چه حسی داشتید؟
مادر شهید: سید هادی آن زمان به تازگی در سپاه استان مشغول به کار شده بود و در قسمت آموزش کار با مین و اسلحه را آموزش میداد که مین منفجر شده و سید هادی و چند تن از دوستانش به شدت آسیب میبینند و به بیمارستانی در اصفهان منتقل میشوند خبر که به ما رسید پدر سیدهادی ماشین همسایه را امانت گرفت تا بتوانیم به شهر برویم.
تمام صورت و لبهایش سوخته بود اما من را که دید لبهای ترکخوردهاش را به سختی تکانداد تا لبخند بزند و دل آشوب من را آرام کند خواستم دستش را ببوسم که پرستار جلویم را گرفت تا من متوجه نبود دستش نشوم.
بالای تخت رفقایش رفتم و برایشان دعای خیر کردم بعد از اینکه بیرون آمدم از گریههای همسر شهید و بیتابیهایش تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده و فقط خدا را شکر میکردم که زنده است.
شهادت فرزند اول باعث نشد که جلوی فرزند بعدی را بگیرید و با رفتن وی به جبهه ممانعت کنید؟
مادر شهید: سید مسلم پس از پایان خدمت سربازی تنها ۱۷ روز بود که رخت دامادی بر تن کرده بود اما دفاع از وطن را بهقدری واجب میدانست که تازهعروس خود را تنها گذاشت و راهی جبهه شد و پس از شهادتش نیز جنازه وی پیدا نشد سردرگمی و دلهره امانم را بریده بود اما سید هادی آرامتر از همیشه برایمان از کربلا و حضرت زینب(س) میگفت تا بیتابی نکنیم و پس از مدت کوتاهی خودش نیز راهی جبهه شد و من و پدرش فقط توانستیم با دعای خیر بدرقهاش کنیم.
یکی از همرزمان سید هادی میگفت در حال صحبت بودیم که پرسیدم چگونه با این دست اسلحه را بلند میکنی سرش را بلند کرد و لبخندی زد و گفت خدا کمک میکند و در ادامه گفته بود با طلوع خورشید من شهید میشوم فقط دعا کنید مفقودالاثر نشوم چون پدر و مادرم بعد از سید مسلم دیگر طاقت ندارند و همرزمانش میگویند دقیقا موقع طلوع آفتاب بود که صدای فرمانده قطع شد.
سید هادی چگونه به امام حسین(ع) عرض ارادت میکرد؟
مادر شهید: سید هادی ارادت زیادی به امام حسین(ع) و یارانش داشت و فعالیتهای زیادی انجام میداد در ماه محرم با سید مسلم و پدرش ۱۰ روز نذری میپختند و در هیئتها زنجیرزنی میکردند.
به ملاقات خانواده شهدا میرفت و تا جایی که میتوانست کار خیر انجام میداد و برای خانواده شهدا خرید میکرد تا کمبود همسر یا فرزند را کمتر حس کنند.
اشکهای مادر حالا جاری شده بود و دیگر تاب صحبت نداشت خاطرات فرزندان شهیدش زیاد بود اما دلتنگی اجازه نمیداد بیشتر از این صدای دلنشینش را بشنوم آرزو داشتم شرایط طوری بود که بتوانم دستان شهیدپرورش را ببوسم و او را در آغوش بکشم تا از غمی که این روزها همچون غدهای راه نفسم را تنگ کرده کمی کاسته شود...
صحبت با همسر شهید اما سختتر بود چرا که قبل از شروع او اشک میریخت و خاطرههای ۵ سال زندگی مشترک را مرور میکرد.
چه شد که سید هادی را برای زندگی مشترک انتخاب کردید؟
همسر شهید: من قبل از سید هادی خواستگارهای دیگری داشتم اما هیچکدام به دلم نمینشستند اما سید هادی که آمد میشد آرامش و ایمان را از چهره نورانیش خواند بسیار معتقد و بااخلاق و باایمان.
آن زمان برایم معیار ازدواج نه خانه بود نه ماشین و فقط به سید هادی بله گفتم تا به خواست خودش شریک روزهای سختش باشم انگار که از همه چیز خبر داشت.
من قبل از ازدواج تا جایی که میتوانستم پشت جبهه برای رزمندگان نان میپختم و هر کاری از دستم میآمد انجام میدادم و حالا این فرد انقلابی بهترین کسی بود که بتوانیم این راه را با هم طی کنیم.
سید هادی تا یک سال حقوقی از سپاه دریافت نکرد و میگفت میخواهم در راه خدا کار کنم پس از آن هم شبی که اولین حقوقش را دریافت کرده دیرتر از همیشه به خانه آمد تمام حقوق خودش را سیم و لامپ خریده بود و قبور شهدای روستا را چراغانی کرده بود تا خانوادههای شهدایی که شبها دلتنگ میشوند بتوانند به دیدار شهیدشان بیایند.
در تربیت فرزندان چه نکاتی را مدنظر داشت؟
همسر شهید: سید هادی ارادت زیادی به امام حسین(ع) داشت و با شنیدن نام امام حسین(ع) اشک چشمش جاری میشد، همیشه بر حسینی تربیتشدن بچهها تاکید میکرد و با اینکه خودش داغدار برادر بود و کار زیادی هم داشت اما هر وقت به خانه میآمد عقیل ۴ ساله و فاطمه ۲ ساله را در آغوش میگرفت و روی پای خود مینشاند و شعر یادشان میداد و همیشه به پسرم میگفت در نبود من حواست به مادر و خواهرت باشد.
از خاطرات خودتان با شهید بگویید.
همسر شهید: سید همیشه در سجده نماز از خدا شهادت میخواست "اللهم توفیق شهاده فی سبیلک" و همیشه امدادهای غیبی شامل حالش میشد خوب یادم هست قبل از آخرین اعزامش در حال تکمیل ساخت خانه بود درب بزرگی بود که میخواست نصب کند به هر بهانهای بود برای پیدا کردن یک وسیله مرا به خانه همسایه فرستاد کمتر از ۵ دقیقه من برگشتم و دیدم درب را کار گذاشته و هر چه پرسیدم گفت من تنها نیستم.
این عکسی که میبینید را در عملیات شاخ شمیران از سید در حال قرآن خواندن گرفتهاند که لبخند زده و گفته این عکس را نگه دارید که چند روز دیگر باید آن را چاپ کنید.
از آخرین اعزام و نحوه شهادت برایمان بگوئید.
همسر شهید: صبح روز اعزام به من گفت میخواهم از این به بعد هم زن باشی و هم مرد و گفت که سه ماه دیگر برمیگردم.
بیقراریهای من شروع شد که چرا اینقدر طولانی که با لبخندی بر لب گفت خودت متوجه خواهیشد.
درست سهماه بعد در حالی که نارنجک به کمر بسته و ذکر یازهرا بر لب داشته به همرزمانش گفته تا صبح بیشتر زنده نیستم و اذان صبح به شهادت میرسد.
پس از شهادت به مدت ۲۰ روز پیکر آنها روی زمین میماند و دشمن زمانی که بالای سر پیکر شهید میرسد و میبیند که دستش قطع شده و سرش نیز با خمپاره قطع شده دست دیگرش را هم قطع میکند و روی سینه شهید قرار میدهد و ابوالفضل ایران مینامندش.
گفتگو از نرجس سادات موسوی