از متانت و اعتماد به نفس خاصی برخوردار بود
به گزارش نوید شاهد چهارمحال و بختیاری؛ محسن حقشناس شانزدهم خرداد ۱۳۴۳، در شهرستان آبادان به دنیا آمد. پدرش محمدعلی در شهرداری کار میکرد. تا چهارم متوسطه در رشته ریاضی درس خواند. از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت.
هوش و ذکاوت خاصی داشت
از همان خردسالی و اوان کودکی از هوش و ذکاوت فوق العادهای برخوردار بود و این خصایص در چهره او نمایان بود. با توجه به شناخت این خصوصیات نهایت سعی و کوشش در جهت پرورش و باروری شخصیت و تعلیم و تربیتش با امید به اینکه فردی مفید، با ایمان، و متکی به نفس باشد.
از همان اوان کودکی استعداد و نبوغ، سرعت انتقال در فراگیری، پشتکار و جدیت کمنظیر خود را نشان داد، از سال اول اشتغال به تحصیل شاگرد اول کلاس بود.
رشد فکری و اخلاقیش با رشد جسمیش توازن و تناسب نداشت زیرا رشد فکری و شخصیتی او حداقل ۱۰ سال جلوتر از رشد جسمیش بود. با هر کسی که برخورد داشت مجذوب و همنشین او میشد.
از متانت، اعتماد به نفس خاصی برخوردار بود
از دروغ و دروغگوئی به شدت نفرت داشت و از متانت، خونسردی، اعتماد به نفس و صمیمیت خاصی برخوردار بود. با وقار و متانت مخصوص به خود خیلی زود اعتماد طرف مقابل را جلب میکرد.
شرکت در جبهه
شجاعت و بیباکی او زبانزد خاص و عام بود به طوری که این صفت در جنگ تحمیلی و در میدان نبرد با دشمن در دشت آزادگان در حد کمال و غیرتصور و انتظار برادرانش بود. با اینکه به عنوان امدادگر در جبهههای جنگ تحمیلی از هلال احمر و در ستاد امداد و درمان جبهههای آبادان و خرمشهر شرکت داشت. ولی در همان ابتدای امر با اصرار و سماجت زیاد به برادران مسئول ستاد مذکور گفته بود که خدمت در خط مقدم در سنگر و جنگ و مبارزه با دشمنان مانع از خدمات امدادگری او نمیشود. بنابراین او را به جبهه «کوت شیخ» خرمشهر اعزام و تا شروع عملیات و بازپسگیری و آزاد سازی بستان در همان جبهه به سر برد.
یکی از همرزمان شهید از نحوه اعزام و فعالیتش در جبهه این گونه نقل میکن: موقعی که از آبادان به اهواز میرفتیم متوجه شدیم که محسن بجای کفش، دمپای پوشیده است از او سئوال شد چرا دمپای پوشیدهای؟ گفت: برای اینکه بتوانم بهتر بدوم و برای شکار خوکهای کثیف عراقی بهتر است.
در یک حمله تهاجمی به اتفاق ۲ نفر دیگر توانستند ۵ تانک را به غنیمت گرفته و ۱۵۰ نفر اسیر بگیرند و در آخر برای باز کردن راه از روی میدان مین عبور و خود را به جمع همرزمان شهیدش رساند.
شهادت در بستان
نهم آذر ۱۳۶۰ با سمت امدادگر و بهیار در بستان بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در باغرضوان شهرستان اصفهان واقع است.
او وصیت نکرد و وصیت نامه هم ننوشت، شاید بدینخاطر که خدمت خود را ناچیز میدانست و از جوانانی که وصیت میکردند و پس از شهادت برایشان حجله قاسم می زدند انتقاد میکرد و میگفت: «ما در راه خدا جهاد کردیم. اگر خدا بخواهد شهید میشویم. خانه شهید میدان نبرد با دشمنان و حجله اش در جایی است که به شهادت میرسد و نیز همیشه میگفت: اگر جوانان ما بدانند وقتی شهید میشوند، به چه خواب زیبایی فرو میروند و قیافه هایشان چقدر نورانی و مانند گلی نوشکفته است. چهره شهیدان آنقدر زیبا میشود که من بارها حسودیم شده که چرا به جای این یا آن شهید، من نیستم.