
روایت پدر شهید نخبه محمدرضا ذاکریان از پرواز یک خانواده در حمله ۱۲ روزه اسرائیل
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ حمله ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی به کشورما ایران، جنایتی بود علیه انسانیت؛اما در میان قربانیان این فاجعه، نامهایی تا ابد در تاریخ خواهد ماند. محمدرضا ذاکریان امیری، جوانی نخبه، خوشفکر و مؤمن، به همراه همسرش زینب نبیزاده و دو دختر کوچکش فاطمه و زهرا، به دست رژیم کودککش اسرائیل به شهادت رسیدند. پدر داغدار محمدرضا، در این گفتوگو از روزهای تلخ شناسایی پیکر شهدا، روحیه شهادتطلبی فرزندش و ایمان عمیق خانوادهشان میگوید. در ادامه مصاحبه خبرنگارنوید شاهد را با محمدحسین ذاکریان امیری می خوانید.
از فرزندتان محمدرضا برایمان بگویید.
محمدرضا فرزند دوم من بود. متولد ۱۳۷۱. از همان بچگی باهوش و درسخوان بود. در مدارس استعدادهای درخشان درس خواند، لیسانس مکانیک را از دانشگاه صنعتی اصفهان گرفت، فوقلیسانس را از دانشگاه صنعتی مالکاشتر و بعد هم جذب وزارت دفاع شد. برای دکتری هم در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی قبول شد، ولی دیگر فرصت نشد ادامه دهد. شهادت امانش نداد.
از ویژگیهای شخصیتی محمدرضا بگویید. چه خصوصیاتی داشت؟
خیلی آرام، اهل مطالعه، دلسوز و خانوادهدوست بود. تواضع خاصی داشت. همیشه کمکحال دیگران بود. در عین حال، غیرتی و وطندوست هم بود. همیشه میگفت باید برای کشور کاری کنیم. شهادت هم برایش آرزو بود.
خانواده محمدرضا چطور بودند؟ همسر و بچههایش؟
عروسم زینب، دختر مؤمنی بود. فوقلیسانس شیمی داشت و معلم بود. همیشه باحجاب و باوقار. حتی در خانه هم بدون چادر نبود. مادر دو فرشته کوچولو بود: فاطمه ۵ ساله و زهرا ۷ ماهه. خانوادهای دوستداشتنی و آرام. آنها کنار هم شهید شدند.
محمدرضا از شهادت حرفی میزد؟
بله، زیاد. وقتی به خانه ما میآمد با من و مادرش شوخی می کرد و میپرسید: «دوست دارید پدر شهید باشید؟ مادر شهید باشید؟» این حرفها را که میزد، ما فکر میکردیم شوخی میکند. اما حالا که فکر میکنم، انگار داشت ما را آماده میکرد. خودش آماده بود. فقط ما خبر نداشتیم.
از لحظهای بگویید که خبر شهادت را شنیدید. چطور باخبر شدید؟
ما مشهد بودیم برای زیارت امام رضا (ع). تماس گرفتند با خانه عروسم و گفتند مشکلی پیش آمده. برگشتیم بابل و از آنجا با خانواده زینب رفتیم تهران. اول باور نمیکردیم. اما بعد از آزمایش DNA و دیدن عکسها، دیگر شک نکردیم. من پسرم را از روی عکس پیکرش شناختم. بچهها را هم از روی لباسهایشان شناسایی کردم. لحظه بسیار سختی بود، اما خدا صبر عجیبی داد.
پیکرها را خودتان به خاک سپردید؟
بله، یکییکی بچههامو بغل کردم و تحویل خاک دادم. کاری از دستم برنمیاومد. فقط اشک بود و صبر و توکل.
بعد از این اتفاق، چه چیزی به شما آرامش داد؟
فقط ایمان. ما از خدا گلهای نداریم. این، خواست او بود. محمدرضا، زن و بچهاش با هم شهید شدند. ما افتخار میکنیم که فرزندمان در راه حق، در راه انقلاب، شهید شد. ما صبر کردیم چون این صبر خودش جهاد است.
به نظر شما چرا رژیم صهیونیستی چنین جنایتهایی میکند؟
برای آنها مهم نیست طرف کیست. دانشمند، زن، بچه، پیرمرد، فرقی ندارد. آنها فقط با تفکر مقاومت مشکل دارند. میخواهند بترسانند، اما نمیدانند هر خونی که میریزند، هزار انسان مقاومتر را به دنیا میآورد.
اگر محمدرضا زنده بود، فکر میکنید باز هم همین مسیر را انتخاب میکرد؟
حتماً. حتی اگر از شهادت باخبر بود، باز هم میرفت. او شهادت را افتخار میدانست، نه ترس.
پیامتان برای مردم و جوانان چیست؟
محمدرضا حالا فقط فرزند من نیست، فرزند ایران است. جوانان باید راه امثال او را ادامه بدهند. اگر استقلال و عزت میخواهیم، باید یاد بگیریم روی پای خودمان بایستیم و زیر پرچم شهدا حرکت کنیم. راه مقاومت، تنها راه نجات است.
از شهیده زینب نبیزاده هم برایمان بگویید. او چه ویژگیهایی داشت؟
عروسم خیلی خانم بود؛ محجبه، مؤمن، باسواد. با وجود مدرک فوقلیسانس شیمی، خیلی متواضع بود. معلم بود. حتی در خانه هم بدون چادر دیده نمیشد. با بچهها مهربان بود، با خانواده ما هم همینطور. دائم تأکید میکرد دخترش حجاب داشته باشد، حتی در خردسالی. واقعاً الگوی یک زن مسلمان بود.
حرف آخرتان چیست؟
راه شهدا باید ادامه پیدا کند. ما اگر بخواهیم سربلند بمانیم، باید در این مسیر بایستیم. دشمن دنبال جنگ نرم است، دنبال برداشتن حجاب، گرفتن ایمان از دل مردم. باید حواسمان جمع باشد. این خونها بیهوده ریخته نشده.
امروز محمدرضا و زینب و بچهها فرزندان همه ملت ایراناند. جوانها باید بفهمند که آزادی و عزت، با ایستادگی و نه با تسلیم به دست میآید.
انتهای پیام/