نوید شاهد سمنان - صفحه 4

navideshahed.com

برچسب ها - نوید شاهد سمنان
شهید «غلامعلی صداقتی» یکم فروردین ۱۳۳۳ در روستای بق از توابع شهرستان دامغان چشم به جهان گشود. پس از هجوم دشمنان به مرزهای ایران اسلامی، می‌شد روی خلق و خوی حیدری‌اش حساب باز کرد. او از نخستین جوانانی بود که برای پاسداری از آرمان‌های مردم این سرزمین به سپاه پاسداران پیوست و جان فشانی کرد و سرانجام در سی و یکم اردیبهشت ۱۳۶۵ در مهران به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۹۰۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹

شهید «محمدتقی خیمه» در نامه‌ای به خانواده‌اش می‌نویسد: «این چند کلام را برای فرزندم نوشته‌ام که بداند بابای او اینجا هم به فکر او می‌باشد. واقعاً اینجا صفای دیگری دارد چون واقعاً شور و حال جبهه مانند بهشت می‌باشد.»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۴

قسمت سوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
همسر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «گفت: این دنیا ارزش نداره که این‌قدر غصه بخوریم! گفتم: بالاخره باید وسایل خونه جور بشه. گفت: حالا وقت تلاشه! آب و خاک‌مون نیاز داره که بریم. هر کسی می‌تونه باید برای دفاع بره. امام(ره) وعده بهشت رو داده. ما هم اگه قسمت باشه بریم اونجا!»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶

قسمت سوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
همسر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «گفت: این دنیا ارزش نداره که این‌قدر غصه بخوریم! گفتم: بالاخره باید وسایل خونه جور بشه. گفت: حالا وقت تلاشه! آب و خاک‌مون نیاز داره که بریم. هر کسی می‌تونه باید برای دفاع بره. امام(ره) وعده بهشت رو داده. ما هم اگه قسمت باشه بریم اونجا!»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶

قسمت سوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
همسر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «گفت: این دنیا ارزش نداره که این‌قدر غصه بخوریم! گفتم: بالاخره باید وسایل خونه جور بشه. گفت: حالا وقت تلاشه! آب و خاک‌مون نیاز داره که بریم. هر کسی می‌تونه باید برای دفاع بره. امام(ره) وعده بهشت رو داده. ما هم اگه قسمت باشه بریم اونجا!» »
کد خبر: ۵۹۰۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶

قسمت سوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
همسر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «گفت: این دنیا ارزش نداره که این‌قدر غصه بخوریم! گفتم: بالاخره باید وسایل خونه جور بشه. گفت: حالا وقت تلاشه! آب و خاک‌مون نیاز داره که بریم. هر کسی می‌تونه باید برای دفاع بره. امام(ره) وعده بهشت رو داده. ما هم اگه قسمت باشه بریم اونجا!»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶

قسمت سوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
همسر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «گفت: این دنیا ارزش نداره که این‌قدر غصه بخوریم! گفتم: بالاخره باید وسایل خونه جور بشه. گفت: حالا وقت تلاشه! آب و خاک‌مون نیاز داره که بریم. هر کسی می‌تونه باید برای دفاع بره. امام(ره) وعده بهشت رو داده. ما هم اگه قسمت باشه بریم اونجا!»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۶

قسمت دوم خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
مادر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «به قول خودش، عاشق بوی مادر بود. اگر خواسته‌هایش را خوب انجام می‌دادم، حسابی خوشحال می‌شد. از حرف دلش با خبر بودم. میان جدی و شوخی، حرف دلش را می‌زد.»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۵

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدتقی خیمه»
مادر شهید «محمدتقی خیمه» نقل می‌کند: «به او می‌گفتم: روزی دو بار من رو می‌بینی، کافی نیست؟ می‌گفت: دنیا بدون مادر معنی نداره! من به‌خاطر تو زندگی می‌کنم! اما نمی‌خوام توی رختخواب بمیرم و شرمنده امام(ره) و مردم بشم.»
کد خبر: ۵۹۰۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۴

شهید «محمدتقی خیمه» چهاردهم شهریور ۱۳۳۹ در روستای تویه‌رودبار شهرستان دامغان به دنیا آمد. از طریق جهاد به جبهه اعزام شد. وقت خداحافظی گفت: در رخت خواب مردن ننگ است! مرد باید در راه وطن جان بدهد! وی هفدهم اردیبهشت ۱۳۶۵ به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۹۰۰۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۴

شهید «محمدتقی خیمه» چهاردهم شهریور ۱۳۳۹ در روستای تویه‌رودبار شهرستان دامغان به دنیا آمد. از طریق جهاد به جبهه اعزام شد. وقت خداحافظی گفت: در رخت خواب مردن ننگ است! مرد باید در راه وطن جان بدهد! وی هفدهم اردیبهشت ۱۳۶۵ به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۹۰۰۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۴

قسمت دوم خاطرات شهید «غلامحسن خان‌محمدی»
عمه شهید «غلامحسن خان‌محمدی» نقل می‌کند: «دستم را گرفت و گفت: عمه‌جان! چرا گریه می‌کنی؟ با گوشه چادر اشکم را پاک کردم و گفتم: بهت افتخار می‌کنم عزیز دلم! یاد جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) افتادم و گریه می‌کنم.»
کد خبر: ۵۹۰۰۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۳

قسمت نخست خاطرات شهید «غلامحسن خان‌محمدی»
مادر شهید «غلامحسن خان‌محمدی» نقل می‌کند: «گفتم: اینکه ناراحتی نداره، ان‌شاءالله خوب می‌شی و بعد از ماه رمضون، روزه قضا رو به‌جا می‌آری! گفت: توی ماه رمضان، روزه گرفتن صفای دیگه‌ای داره. بیست و یک ماه رمضان به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۹۰۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲

عمه شهید «غلامحسن خان‌محمدی» نقل می‌کند: «رنگ به رو نداشت، ولی صدایش درنمی‌آمد. پرستاری که داشت پانسمان زخمش را عوض می‌کرد، گفت: خیلی صبوره! خیلی! دردی رو که او داره نه آخی نه واخی. هرکس دیگه‌ای جای او بود، آه و ناله‌اش گوش فلک رو کر می‌کرد.»
کد خبر: ۵۹۰۰۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۲

برادر شهید «محمدرضا خالصی‌دوست» نقل می‌کند: «از در خانه که بیرون می‌رفت، جیبش پر از پول بود، اما وقتی برمی‌گشت، جز کرایه تاکسی چیزی تهِ جیبش نبود. روزی به دنبالش رفتم و سر از خرابه‌ای درآوردم. ترس برم داشت. کوبه در چوبیِ رنگ و رو رفته را کوبید. پیرمردی با لباس کهنه در را باز کرد و بچه قدونیم‌قد دور محمّدرضا را گرفتند. از توی گونی چیز‌هایی را درمی‌آورد و به بچه‌ها می‌داد. بچه‌ها شادی می‌کردند و من گریه.»
کد خبر: ۵۸۹۹۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۱

مادر شهید «محمدرضا خالصی‌دوست» نقل می‌کند: «از مزار شهدا که برگشت، رنگش شده بود مثل گچ. زد زیر گریه و آرام نمی‌شد. گفت: توی امامزاده دوستام رو دیدم که یکی‌یکی شهید شدن و کنار هم هستن. خیلی دلم گرفت به یاد اون روز‌هایی که با هم بودیم. یک سال بعد خودش هم رفت کنارشان.»
کد خبر: ۵۸۹۹۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۱

مادر شهید «محمد حمزه‌ئی» نقل می‌کند: «نامه را خواندم و لحظه‌لحظه بزرگ شدنش را مرور کردم. چه زحمت‌ها کشیدم تا بچه چهارساله بی‌پدرم را به این سن رساندم. حالا به‌خاطر همه آن زحمت‌ها از من حلالیت خواسته و نوشته: در انتظار شهادت است.»
کد خبر: ۵۸۹۹۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۵

مادر شهید «محمد حمزه‌ئی» نقل می‌کند: «نامه را خواندم و لحظه‌لحظه بزرگ شدنش را مرور کردم. چه زحمت‌ها کشیدم تا بچه چهارساله بی‌پدرم را به این سن رساندم. حالا به‌خاطر همه آن زحمت‌ها از من حلالیت خواسته. نوشته: در انتظار شهادت است.»
کد خبر: ۵۸۹۹۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۵

شهید «محمد حمزه‌ئی» پنجم فروردین ۱۳۴۶ در روستای طاق از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. چهار ساله بود که پدرش را از دست داد. زیر سایه مادری دلسوز، کودکی و نوجوانی را گذراند. به جبهه اعزام شد. در منطقه مردانه جنگید و سپس یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۷ پروانه‌سان بال و پر سوزاند.
کد خبر: ۵۸۹۹۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۵

قسمت سوم خاطرات شهید «عباسعلی حیدرزاده»
مادر شهید «عباسعلی حیدرزاده» نقل می‌کند: «آخرین باری که به مرخصی آمد، قیافه‌اش خیلی نورانی شده بود. به من می‌گفت: دو تا وصیت‌نامه نوشته‌ام. گفته بود: اگر به شهادت رسیدم، مرا در بهشت زهرا دفن کنید.»
کد خبر: ۵۸۹۸۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹