مینا مولایی

مینا مولایی

با مردم سردشت، بيست سال بعد از بمباران شيميايي

«هر روز دلم تاول مي زند!» دل توي دلش نبود، از صبح كه صداي هواپيماها را كه شنيد، ترس چنگ زد توي گلويش... بوي خردل همانطور آمد كه بوي نان تازه مي آمد كه پخته بودند. سر تنور...بوي خردل آمد و پخش شد توي هوا... گرد سپيد نشست روي بدنش... درد توي سرش پيچيد... مماس ديوار نشست روي زمين...
گفت و گو با خانواده شهید مدافع حرم افغان سیدحسین هاشمی

حکایت یک فرمانده عاشق از کابل تا حلب / می گفت بی بی زینب من را نگاه می کند، چطور بمانم؟!

در کوچه پس کوچه های باقرشهر ، جایی نزدیکی های بهشت زهرای تهران، کنج یک آپارتمان کوچک 50 متری ، مهمان خانواده شهید مدافع حرم افغان، سیدحسین هاشمی می شویم؛ فرمانده دلاوری از لشکر فاطمیون که دوسال پیش در سوریه شهید شده. حوالی ظهر به خانه اش می رسیم، خانه ای که بعد از شهادت او ، همسر و فرزندانش را در ایران پناه داده؛ خانه ای که دیوارهایش جابه جا پر از قاب عکس های مردی است که یک روز بی خبر از همه رفت و مدافع حرم شد، مردی که می گفت:« بی بی زینب من را نگاه می کند؛ چطور بمانم؟!»
طراحی و تولید: ایران سامانه