مال حلال

من و برادرم با هم به روستا می­رفتیم، از کنار زمین های کشاورزی می‌گذشتیم که من به او گفتم: یکی از این هندوانه ها را بکن تا بخوریم، گفت نه مال مردم است. رفت و از روستا هندوانه خرید تا بخوریم، شهید به مال حلال بسیار اهمیت می­داد.

اون موقع هنوز پسرم شهید نشده بود . یه بار حسن آمد گفت ، بابا این گوسفند ها رو بفروش . گفتم ، چرا ؟ گفت: من میخوام برم جبهه . اگر نیومدم این گوسفند ها میرن کنار زراعت مردم و علف مردم رو میخورند . تو فردای قیامت باید جواب بدی . گفتم ، فقط هفت هشت تارو بده به خودم که اگر گوشت نیاز داشتیم ، داشته باشیم . دیدم همه رو فروخته و هیچی نگه نداشته . چند تا پیر به درد نخور رو نگه داشته بود . گفتم ، چرا این کارو کردی ؟ گفت ، بابا جان حرامه اگر من بخوام فقط خوب ها رو جدا کنم . کی میخواد جواب این ها رو بده .

خیلی از مردم به حلال و حروم کاری ندارن؛ هرچی گیرشون بیاد می­خورن. فکر نمی­کنن صاحبش راضیه یا نه؟ این همه بالا و پايین رفتیم دیدی یک­بار دستم رو طرف درخت­هاي مردم دراز کرده باشم؟ شاید صاحبش راضی نباشه!