نگاهي بر كتاب «يادگاران» شهيد غلام علي رجبي
جمعه, ۰۷ شهريور ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۰۰
شهيد غلام علي رجبي در وصيتنامه اش اشاره كرده كه «اگر به من اجازه داده شود به دنيا رجوع كنم و با روحم به شما سر بزنم، فقط دوست دارم در هيات ها و روضه ها شركت كنم.»


كتاب رسانه اي براي انتقال تجربيات و مفاهيم بسياري است، در همين راستا يكي از كاربردهاي آن مي تواند شناساندن شخصيت هاي بزرگ در گذر زمان باشد. دفاع مقدس به عنوان دوره اي از تاريخ انقلاب اسلامي كه شخيصت هاي بزرگ و اثرگذاري در آن حضور داشته و در همان دوران به مراتبي دست يافتند يكي از دوره هاي مهم تاريخ انقلاب اسلامي است.

انتشارات روايت فتح پيرو بيانات رهبري مبني بر مكتوب نمودن خاطرات رزمندگان و همچنين تولد كتاب هاي كم حجم براي گسترش مطالعه، تاكنون كتاب هايي با عنوان «يادگاران»، «روزگاران» و «نيمه پنهان» را منتشر نموده كه در آن به شخصيت هاي برجسته تاريخ انقلاب به خصوص دفاع مقدس پرداخته است. «يادگاران» عنوان كتاب هايي است كه بنا دارد تصويرهايي از سال هاي جنگ را در قالب خاطره هاي بازنويسي شده، براي آن ها كه آن سال ها را نديده اند، نشان بدهد. اين مجموعه راهي است بر سرزميني نسبتا بكر ميان تاريخ و ادبيات، ميان واقعه ها و بازگفته ها، خواندنشان تنها يادآوري است، يادآوري اين نكته كه آن مردها بوده اند و آن واقعه ها رخ داده اند؛ نه در سال ها و جاهاي دور، در همين نزديكي.

رونمايي از تازه ترين عنوان مجموعه كتاب هاي «يادگاران» بهانه اي شد تا با استفاده از بخش هايي از اين كتاب آن را معرفي نماييم. اين كتاب كه بيست و چهارمين شماره از اين مجموعه است به زندگي شهيد غلام علي رجبي (جندقي) به قلم سيداحمد معصومي نژاد پرداخته و گوشه هايي از شخصيت اين شهيد بزرگوار را نمايان نموده است. وي كه در حرفه معلمي مشغول به فعاليت بوده اما داراي ذوق و استعداد سرشاري در شعر بوده و از همين رو به شاعري در وصف اهل بيت (ع) و مداحي نيز مي پرداخته است و در شمار مداحان محبوب و معروف دوره خود بشمار مي رفته است.

*مامان، پيراهن مشكي ندارم

چهارم دبستان بود. كلافه ام كرده بود. پايش را كرده بود توي يك كفش كه «مامان، پيراهن مشكي ندارم.» مي گفتم: «مادر زوده. چند روز مونده تا محرم!»، مي گفت: «مي خوام زودتر بپوشم...» پارچه داشتم. دادن زن عمويش برايش پيراهن مشكي دوخت. رفتم ديدم بچه ها را جمع كرده كه انتهاي كوچه تكيه بزنند، پيراهن مشكي اش را تنش كرده بود.

*اول براي بچه هاي محل

«بچه هاي كم سن و سال محله براي خودشان هيئت راه انداخته بودند. وسط كوچه يك چادر كوچك به پا كرده بودند، با پارچه هاي سياه و كتيبه. از كنار چادرشان رد ميشد. يكي از بچه ها به بقيه گفت: «كاش مي شد آقا غلام علي مي اومد براي هيئتمون مي خوند...» شنيد، ايستاد، راهش را كج كرد سمت چادر آنها. از آن شب اول براي هيئت بچه هاي محل يك روضه كامل مي خوند و بعد مي رفت هيئت خودشان.»

*بهترين بنده براي خدا...

«به شاگردان مداحي اش ميگفت: «يه شيعه فقط به ظاهرش شناخته نمي شه. شيعه با معرفتي كه پيدا مي كنه، مي شه بهترين محصل و دانشجو؛ بهترين كارمند و كاسب و بهترين همسر و فرزند خانواده. تو يه جمله مي شه بهترين بنده براي خدا.»

*اگر اجازه بدهند

اين شهيد والامقام در وصيتنامه اش اشاره كرده كه «اگر به من اجازه داده شود به دنيا رجوع كنم و با روحم به شما سر بزنم، فقط دوست دارم در هئيت ها و روضه ها شركت كنم.»

*در خواب ديده بود براي امام رضا (ع)، زيارت جامعه كبيره مي خواند

«خواب ديده بود در صحن نو، بالاي تختي براي امام رضا (ع) زيارت جامعه كبيره مي خواند.

وقت زيارت كمتر داخل حرم مي رفت. مي نشست داخل صحن نو، با خودش خلوت مي كرد. به خصوص ايام زيارت مخصوص امام رضا (ع)، دو ساعت مانده به اذان صبح، زيارت جامعه كبيره مي خواند. هيئتي ها اطرافش جمع مي شدند. كم كم آنجا شد محل ملاقات هئيتي ها.»

* قربون كبوتراي حرمت

شب توي صحن توسل كرد كه چهارده قدم به سمت ضريح بردارد و با هر قدم يك بيت براي آقا امام رضا (ع) بگويد. قدم برمي داشت، اشك هايش مي ريخت و زير لب زمزمه مي كرد:

قـربـون كـــبوتـراي حــرمـــت

قربون اين هم لطف و كرمت





*براي ولايت بايد از جونت هم بگذري

منتظر دستور بعدي شديم. ذكر «نادعلي» گرفت. دكر كه تمام شد گفت: « ولايتي بودن فقط به سينه زني و گريه كردن نيست. مراحلي پيش مي آيد كه براي اثبات آن بايد از دار و ندارت بگذري، حتي از جونت.»

*خانم، تو لحظات آخر كمكم كنيد

آخرين روضه اش را قبل از شروع عمليات خواند. بين روضه، حضرت زهرا (س) را مخاطب قرار داد و گفت: «خانم، عمريه نوكري شما و فرزنداتون رو كردم و تا حالا چيزي ازتون نخواستم، ولي حالا مي خوام تو اون لحظات آخر كمكم كنيد.»

*هر شب جمعه مي‎رم كربلا

مادر شهيد مي گويد: «بعد از شهادتش دو، سه باري خوابش را ديده ام. آخرين بار كه در خواب ديدمش، پرسيدم: «مادر كجايي؟ چه خبر؟»، گفت: «دارم مي رم كربلا؛ هر شب جمعه مي رم كربلا، زيارت حضرت علي اكبر (ع).»

*نوري از طرف سيدالشهدا (ع)

حاج حسين انصاريان مي گفت: «بعد از شهادتش خيلي ناراحت بودم.» خوابش رو ديدم. گفتم: «كجايي غلام علي؟ چه خبر؟»، گفت: «اوضاع خيلي خوبه»، پرسيدم: «چطور؟!» گفت: «وقتي شهيد شدم، توي يك نور آبي بسيار بزرگ منو قرار دادن. پرسيدم اين نور چيه؟»، گفتند: «اين نور، از طرف سيدالشهدا (ع) براي تو آماده شده.»

اين كتاب كه از 100 روايت و خاطره تشكيل شده توسط انتشارات روايت فتح در 2200 نسخه و با قيمت 5000 تومان در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است. علاقه مندان به تهيه اين كتاب مي توانند آن را از فروشگاه مركزي روايت فتح در تهران واقع در ميدان فردوسي، ابتداي خيابان سپهد قرني، نبش خيابان شهيد فلاح پور تهيه نمايند.

انتهاي پيام/
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده