شهید ظفر خالدی
شنبه, ۰۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۹
در بازگشت از جبهه از پدرش می خواهد که به دیدار امام خمینی (ره) مشرف شوند . هر چه پدر بهانه می آورد و می گوید که ما جایی را بلد نیستم ، کسی را نمی شناسیم ، ما را اونجا راه نمی دهند . . . اما ظفر پدر را مجبور می کند تا به این ملاقات و دیدار راضی شود . به اتفاق پدر به طرف تهران حرکت می کنند . .
شهید ظفر خالدی دوم تیرماه 1349 در روستای تنگ کلوره
شهرستان لردگان استان چهارمحال و بختیاری متولد شد . پدرش خدابخش کشاورز بود و
مادرش گلی جان خانه دار . فقر و تهیدستی در استان بیداد می کرد و در شهرستان و
روستاهای لردگان بیشتر بود . ظفر هم یکی از روستا زادگانی بود که با فقر و مشکلات
زیاد آن زمان دست و پنجه نرم می کرد . 10 سال بیشتر نداشت و تا کلاس پنج درس
خوانده بود که معرفت بالایی نسبت به امام و انقلاب پیدا کرده بود . نسبت به
همکلاسی های خود جثه بزرگتری داشت . در فعالیتهای فرهنگی ، ورزشی و مذهبی مدرسه
فعالیت زیادی داشت . عضو انجمن رزمی شهرستان لردگان بود و در رشته تکواندو به
مقامهای خوبی دست پیدا کرده بود . گرچه سن و سال کمی داشت اما روح بلندش ، او را
داوطلب اعزام به جبهه های جنگ می کند . اما با مخالفت فرمانده سپاه شهرستان روبرو
می شود که این مخالفت مانع اعزام او نمیشود. به شهرستان همجوار خود بروجن می رود و
تقاضای اعزام می کند که با مخالفت سپاه بروجن روبرو می شود و برای اعزامش درخواست
شناسنامه می کنند . که می گوید 15 سال دارم و شناسنامه ام مفقود شده است و به
هرطریق ممکن موفق میشود که همراه نیروهای این شهرستان به جبهه اعزام شود و در
عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت نماید. حضور در مناطق جنگی و استفاده بیشتر از
معنویات جبهه و جنگ ، معرفت و شناخت اورا نسبت به امام ، اسلام و انقلاب دوچندان
می کند . در بازگشت از جبهه از پدرش می خواهد که به دیدار امام خمینی (ره) مشرف
شوند . هر چه پدر بهانه می آورد و می گوید که ما جایی را بلد نیستم ، کسی را نمی
شناسیم ، ما را اونجا راه نمی دهند . . . اما ظفر پدر را مجبور می کند تا به این
ملاقات و دیدار راضی شود . به اتفاق پدر به طرف تهران حرکت می کنند و موفق میشوند
آدرس جماران را پیدا کنند ، درخواست ملاقات می کنند اما اجازه ورود به جماران و
دیدار با امام را به آنها نمی دهند . پدر می گوید که برگردیم ، هوا سرد است و ما
جایی را نداریم اما پسر قبول نمی کند. سه شبانه روز پشت درب حسینیه جماران می
خوابند اما همچنان اجازه ورود به آنها داده نمی شود . برای چندمین بار پدر از پسر
می خواهد که برگردند به شهرستان اما پسر می گوید من تا امام را زیارت نکنم ، به
شهرستان بر نمی گردم . روز سوم از طریق محافظین حسینیه جماران به اطلاع حضرت امام
می رسانند که پدر و پسری ، سه روز است پشت درب حسینیه اطراق کرده و تقاضای ملاقات شمارا
دارند ، که حضرت امام اجازه دیدار می دهند و بدین صورت موفق میشوند امام را زیارت
کنند . قبل از عملیات رمضان بود . ظفر یکسال بزرگتر شده و 11سال و هفت ماه دارد .
دوباره آهنگ جبهه می کند که با مخالفت مادر روبرو می شود و به او می گویند تو باید
فعلا درس بخوانی و درس مهمتر برا شما . اما ظفر به مادر می گوید فعلا جنگ مهم است
وامام تکلیف کرده که جنگ واجب است . بعد از جنگ هم میشود درس را خواند و بدین صورت
مادر را متقاعد می کند که با رفتنش به جبهه موافقت کند . اما مادر ، نمی تونه از
فرزند دل بکند . فرزندی که یازده سال دارد و جنگ کردن برایش از نظر مادر خیلی سخته
. مادر از پسر بزرگتر بنام خدارحم که دوسال خدمت سربازی را تازه گذرانده بود می
خواهد که همراه ظفر شود و مواظب او باشد . دو برادر با یکدیگر عازم جبهه های نبرد
حق علیه باطل می شوند . در عملیات رمضان به قلب دشمن می زنند و در داخل خاک عراق
هر دو برادر به شدت مجروح می شوند وبه داخل کانالی سقوط می کنند . دیگر توان بیرون
آمدن از کانال را ندارند در تاریخ بیست و سوم خرداد 1361 مصادف با 21 رمضان به
شهادت میرسند ، در تاریخ بیست دوم تیرماه 1378 وقتی جنازه های این دو برادر را تفحص و
شناسایی کردند ، در آغوش هم در حالی که دست در گردن یکدیگر کرده بودند ، غریبانه
به شهادت می رسند . بعد از گذشت 17 سال و چشم انتظاریهای پدر و مادر و بستگان ، پیکر
پاک و مطهر این دو برادر شهید را در گلزار شهدا لردگان به خاک سپرده شدند
نظر شما