پای صحبت مادر شهید
آرام و قرار نداشتم . مثل مرغ سرکنده شده بودم .انگار دلم چیزی را گواهی می داد .وقتی می رفت جبهه چنین حالی نداشتم که حالا پیدا کرده بودم . بلند شدم . . . بچه دومم بود ، اما انگار همین یکی را داشتم . خب اونا کنارم بودن و او بود که جانش را کف دست گذاشته بود و می جنگید . .