خاطره رزمنده عراقی عملیات بیت المقدس که دست پر آمد
نوید شاهد: قبل از عملیات بیت المقدس بود که سردار شهید سهراب نوروزی فرماندهی یکی از
گردانهای تیپ 8 نجف را به عهده داشتند. در سنگر نشسته بودیم که فرمانده تیپ با
سهراب تماس گرفتند و گفتند که یک اسیر نیاز داریم و به هر شکلی که شده تا 24 ساعت
آینده یک اسیر عراقی برایمان بیاورید .
سردار نوروزی گفتند که مگر اسیر عراقی همین
اطراف است ما بگیریم و بیاوریم که وقت هم تعیین می کنید .
فرمانده تیپ فرمودند: به هرحال لازم است و باید هرطور که شده این کار انجام شود . شهید نوروزی چند لحظه ساکت شدند و بچه ها را خواستند و فرمودند: چند دسته میشویم واز نقاط مختلف می رویم جلو ، بلکه بتوانیم اسیری بیاوریم . کار خیلی سختیه و خلاصه خیلی مشکل بود . توی همین افکار بودیم و خدا را به اولیائش خواندیم که فرجی بشود و ما هم در این کار موفق شویم . زمان زیادی ازاین صحبتها نگذشته بود که یک نفر را آوردند جلو سنگر ، سلام کرد . ما هم جواب سلام ایشان را دادیم ! پرسید فرمانده شما چه کسی است ؟ ما هم اشاره کردیم به کاکا نوروزی و گفتیم که ایشان است . آمد داخل سنگر و نشست . سهراب از او پرسید شما کی هستید ؟ گفت من عراقی ام و خودم به اینجا آمده ام . بفرمائید چگونه آمده اید و چه کار دارید .
او از شیعیان عراق بود . وی که به زبان فارسی مسلط
بود، لب به سخن گشود و گفت : من در عملیات فتح المبین خواستم با یک کانکس پر از
مهمات بیایم ، اما گفتم کانکس ارزشی ندارد . من هروقت خواستم بروم باید با دست پر
بروم . الآن هم که آمده ام ، دفترچه ایی آورده ام که تمام اطلاعات ریز و درشت دشمن
از جمله : نفرات ، سنگرها ، نحوۀ آرایش نیروها ، وضعیت فعلی عراق در جبهه ها و
خلاصه همه مواردمورد نیاز شما را همراه خود آورده ام .
سردار نوروزی مات و مبهوت
شده بود سر به سجده برد و شکر گزار خداوند شد و با فرماندهی تماس گرفت و گفت :
اسیری که می خواستید آماده است . فرمانده تیپ با تعجب پرسید چگونه به این زودی
اسیر را آوردید !؟ کاکا نوروزی گفت که ما نیاوردیم ، اسیر با پای خودش آمد . اسم
اسیر را به قرارگاه دادند تا از هویت ایشان اطلاعاتی بدست آورن که قرارگاه هم گفته
بود که خانواده این اسیر قبلا به ایران آمده است .
ما لطف و امداد الهی را اینگونه قبل از عملیات بیت المقدس مشاهده کردیم که عملیات هم با موفقیت انجام گرفت .
شاعر خاطره فوق را به صورت ترکیب بند (نو) آورده است :
وقتی فرمانده تیپ 8 نجف قبل از عملیات بیت المقدس با تماسی از سردار نوروزی یک اسیر عراقی طلب می کند .
با تماسی گفت فرمانده
اسیری واجب و لازم بگشته
حتم ظرف یک شب و روز دستگیرو اندر اینجا آوریدش
گفت نوروزی :
این عراقی ، این حوالی خفت کرده تا بگیریمش به بند و اندر اینجا آوریمش
که چنین فوری و زود هم وقت را برنامه ریزی می کنید .
باز نوروزی سکوتی محض کردند
همه را احضار کردند
خطبه ایی ایراد کردند
چند دسته می شویم
از نقاط مختلف سنگر بگیریم ،
شاید این مشکل به شکل دیگری انجام گیرد .
کار صعب و مشکلی بود
در همین افکار بودیم
با خدا خلوت نمودیم
اولیائش را وساطت کرده و خواهش نمودیم .
خواستیم تا او فرج بگشاید و ماهم موفق کار را آسان پذیریم .
در همین اوقات بودیم .
یک نفر آورده شد
یک سلامی را نثار حاضران بنمود و ما هم با علیکی بر ثوابش سهم بردیم .
چون گدائی سائله پرسید :
فرمانده کجاست ؟
چه کسی فرمانده است ؟
ما اشاره سوی فرمانده نمودیم
با کاکا نوروزی اورا کاملا آشنا نمودیم .
گفت نوروزی :
که هستی ؟بیشتر از خود بگو .
تو سفیری از کدامین پادشاهان عراق
ازدیار سرزمین پادشاه کربلائی
یا نجف یا کاظمین یا سامرائی .
گفت : من از لشکر بعث عراقم
عزم را راسخ نمودم
با دو پای خود زجان و دل به قصد آمدن ره طی نمودم .
از محبان علی ام
مستقر بر درگه شاه نجف و کربلا و کاظمین و سامرا هستم
ولیکن :
از فراق شاه مشهد سو به چشمانم نمانده
جان به جانکاهم نمانده –آمدم بر پای بوسش
تا بسازم خاک او را توتیائی بهر چشمم
از دمش بر روح خود آرم ، کمی هم جان بگیرم .
چند لحظه رفت و او هم صحبتی با دوستان هموار کرد .
گفت : در فتح المبین نیت نمودم با کانکس پرو لبریز از مهمات ، خدمتی را تازه سازم .
باز خواستم ارزشی تر از کانکس و تیرو توپ ، چیز دیگر را به تقدیمی یار اهدا نمایم .
حال دارم دفتری از شرح حال و نقشه های شوم دشمن .
از نفرها ،از مهمات ، نحوۀ آرایش خاکریز و ماکریزها و سنگر
زیر و بم دشمنان را جمع کرده بر دل و اوراق جان آورده ام
حال من این هدیه را آورده ام
تا ببینم چند افتد از رضاو رغبت یاران قبول
شکر کرد نوروزی ، آن جل و جلال لایزال بی شریک را
با تماس خود به فرمانده بفرمود :
آن اسیری را که دعوی می نمودید حاضر و آماده است .
گفت فرمانده به نوروزی :
گو چگونه یک اسیر آورده اید با این عجالت
گفت او خود ، سنگ دل را سفته و با پای دل خدمت رسیده
اسم و رسمش را در آمار قرارگاه ثبت کردند .
مطلع گشتند اهل بیت او، به ایران آمده است قبل ازاین
ودست حق را در جهاد اقدس بیت المقدس ، ما نظاره می نمودیم و خدا را شکر کردیم .
و عملیات با موفقیت انجام شده به اتمام رسید .
سردار دلاوران عاشق بودی وارسته و پاکیزه و صادق بودی
آن دم که ردای سرخ بر تن کردی تصویر بلندی از شقایق بودی
نویسنده : خاور مولائی آرپناهی - گوینده خاطره قنبرعلی کریمی