خاطرات امام جمعه شهرستان فارسان از سردار نوروزی
خاطرات امام جمعه وقت شهرستان فارسان حضرت حجت الاسلام والمسلمين توسلي ازسردار شهيد نوروزي
روزي دربين تعدادي ازبرادران بسيجي نشسته بوديم .شهيد « نوروزي » هم بود . از جبهه وروحيه رزمندگان سؤال شد .سهراب باحوصله تمام شروع كرد به توضيح وگفتن خاطره ازمسائلي كه ديده بو د. برادران با اشتياق تمام جذب حرفهاي او شدند . اواز جواب حماسه ها وفداكاريها ي خط شكنان جبهه تعريف ميكرد .از معنويت والايي كه بين آنها حاكم بود وبه چشم خود ديده بود . سعي مي كرد جهت بالابردن روحيه بسيجيان ، قهرمانيها وازخودگذشتگي رزمندگان ديگر راآن طور كه ديده بود ، بيان كند .اما وقتي نوبت به خودشان رسيد كه چه كرده اند ، يكدفعه ديدم با متانت خاصي سكوت كردند وخواستند حرف را عوض كنند .من كه بااخلاق ومعنويت ايشان آشنايي داشتم ومي دانستم چه فداكاريهايي كرده اند ،طاقت نياوردم وگفتم :« سهراب ! ازفعاليتهاي خودت درگردان ذوالفقار بگو ، ازعمليات . . . » كه باتبسم خاصي حرفم را قطع كرد وگفت : « قابل گفتن نيست ! » با گفتن اين حرف سكوتي ژرف همه را فرا گرفت ، چند نفر از برادران بسيجي كه او را مي شناختند ، ناخود آگاه اشك درچشمانشان حلقه زد. . .
مدتي بود كه شهيد نوروزي به جبهه نرفته بود . شايد 3 الي 4 ماه .آن روزها ايشان حالشان گرفته وناراحت بود .وقتي بااو روبرو مي شدم ، احساس مي كردم كه نگاهش ،نگاه زماني نيست كه درجبهه بود . حالت شوق و پرواز ي معنوي درايشان برايم هويدا بود .نگاه پر كشيدن به جبهه ، نه ! ا و متعلق به فضايي ژرف ترو مقامي والاتر بود . فضاي زندگي آدمهايي چون ما برايش گنجايش آنهمه معنويت واخلاص رانداشت .زماني كه به جبهه رفت ، ديدم كه نگاهش پرواز مي كند ومي خندد. . .
شهيد نوروز ي هميشه به جبهه وجنگ فكر مي كرد .هميشه درصدد بود تاقدمي درجهت پيروزي وتحكيم پايه هاي اسلام بردارد براي همين كمتر به مسايل دنيوي اهميت مي داد. روزي به شوخي ازاو پرسيدم : « مگه تو ازدواج نكردي » ؟! گفت : « كه چي ؟! » گفتم :« من هميشه مي بينم كه يا درجبهه هستي ويا اگر به پشت جبهه مي آيي ،در پايگاه بسيج حضور داري . . . كمي هم به فكر زندگي خود وزن وفرزندت باش » ايشان باآرامش وتبسم خاصي جواب دادند : « تاوقتي كه مسئله جبهه و جنگ هست چه ضرورتي دارد كه به مسايل زندگي وخانواده رسيدگي كنم ؟» . من درمقابل چنين پاسخ محكمي سؤال ديگري برايم باقي نمانده بود .
سال 1361 جلسات هفتگی در سطح شهرستان برگزار می شد . اين جلسات درشبهاي چهارشنبه ها بود ، كه آن را به كمك وياري برادران مسؤل حزب الهي تشكيل ميداديم . دراين جلسه سعي ميشد . تادرزمينه مسايل فرهنگي وتبليغي شهرستان ازجمله مسئله جبهه و جنگ تصميماتي گرفته شود وآنگاه جهت پيشنهاد به مركز وسطوح بالاتر فرستاده شود . افراد فعالي داشت . ازهمه فعالتر كه همه توجه وعملكردش درجهت پيشبرد مسايل نظامي « شهيد سهراب نوروز ي » بود . يادم مي آيد ، نظرات ايشان هميشه قابل توجه ومهم بود .چنانكه مؤثرترين نظريات ازسوي اوارائه ميشد وديگران براي نظراتش احترام ويژه قائل بودند .
شهيد نوروزي درمقابل جبهه و دشمن جهت وحركت خاصي داشتند .هر حركتي وهر حرفي ازاومعنايي والا وعميق داشت. چنان كه ايشان دراكثر عملياتها ،به دليل آنكه عمليات راپيش پا افتاده مي دانست ودشمن را ناتوان ، به علامت كوچك شمردن دشمن پوتين به پا نمي كرد وپاشنه كفشش رابالا نمي كشيد . اين علامتي نمادين جهت حقير دانستن دشمن بود . تنها در عمليات خيبر ، بخصوص درپاتكها ي سخت عراقيها بود كه پوتينها راپا كرد وبندهاي آن را محكم بست ، آنگاه به ديگر نيروهاي رزمنده فرمود « اين عمليات با عملياتهاي گذشته فرق مي كند . اين جنگ جدي است ، پس بايد تمام نيروها رابكار اندازيد وپوتينها يتان را به پا كنيد وبندهاي آن را محكم ببنديد وبه مصاف دشمن برويد.»
درموقع دفن شهيد نوروزي ، پدر شهيد ، داخل قبر رفت وخود جنازه رابرداشت ودرون لحد گذاشت ! ازاين برخورد شجاعانه پدر تمام اطرافيان وبچه هاي رزمنده به شدت گريستند . بخصوص زماني كه پدر خم شد ودرداخل لحد بند كفن را باز كرد وصورت شهيد نوروزي رابه خاك گذاشت وگفت : « فرزندم ! خداحافظ ! » گريه بسيجيها بيشتر شدو لحظه به لحظه بالا گرفت .پدرشهيد كه مثل كوه ايستاده بود وبه اطرافيانش مي نگريست ،به رزمندگان دلداري دادو گفت : « مسئله اي نيست .امانتي بود كه خدا به من داد وحالا خودش گرفت .ما راضي به رضاي اوهستيم .»