اسارتی شیرین با حفظ قرآن
به گزارش نويد شاهد چهارمحال و بختياري؛ و به نقل از ایکنا سعید پناهنده شهرکی، رزمنده، جانباز و آزاده سرافراز اهل شهر کیان (شهرک) است که سالهای کودکی را در آبادان گذرانده و سپس به زادگاه پدریاش بازگشته است. دوم راهنمایی بود که انقلاب شد و در بحبوحه شکلگیری انقلاب اسلامی به همراه همقطارانش در بسیج مسئولیت گشتزنی در خیابانها و معابر را داشتند تا امنیت جانی و مالی مردم در آن دوران پرتلاطم تأمین شود.
با ورود پناهنده به دبیرستان، جنگ آغاز شد. شهادت یکی از همکلاسیهایش در جبهه نبرد حق علیه باطل برای وی تکاندهنده بود و حضور در تشییع جنازه رفیق شهیدش جرقه حضور در جبهه را در ذهن او زد. ۱۶ ساله بود که به او اجازه حضور در جبهه دادند تا پایانی بر بیقراریهایش باشد. او اکنون ۵۶ سال دارد و دبیر بازنشسته زبان انگلیسی در آموزش و پرورش است و در حال حاضر در مقطع دکترای آموزش زبان انگلیسی تحصیل میکند. گفتوگو با این آزاده و جانباز ۵۰ درصد ۸ سال دفاع مقدس با هم میخوانیم.
شما در ۱۶ سالگی در خط مقدم جبهه حاضر بودید. علت این امر چیست؟
اگر دشمن در خوزستان زمینگیر نمیشد باید منتظر حضورش در استان بعدی یعنی چهارمحالوبختیاری میماندیم. شهادت رفیق مدرسه و دلبستگی به آبادان که روزهای خوش کودکی را در آنجا در کنار خواهر و برادر و خانواده سپری کرده بودم مرا بر آن داشت که به پایگاه سپاه که درست روبهروی دبیرستان بود مراجعه و برای حضور در جبهه ثبتنام کنم. مسئول سپاه در آن زمان سردار شهید «حسینعلی ترکی» بود که وقتی از سن و سالم مطلع شد با این بهانه که رضایتنامه پدر شرط حضور در جبهه است مرا از ثبتنام منع کرد. همان روز با پدر صحبت کردم و او بدون اما و اگر، شاید به دلیل همان دلبستگی دیرینه به آبادان، برای دادن رضایت به سپاه مراجعه کرد و تنها در یک جمله رضایت خود را اعلام کرد : «شما را به خدا و فرزندم را به شما میسپارم». در آن زمان، کتابهایی که در خصوص تشریح عملکرد اسلحه بود مطالعه کرده و انواع اسلحه را بهخوبی میشناختم همچنین دوره آموزشی اسلحه کلاشینکف، ام یک و کارابین را گذرانده بودم و وقتی فرمانده پایگاه سپاه این سطح دانش مرا دید، با اعزامم به جبهه موافقت کرد که اسفندماه سال ۵۹ این اتفاق افتاد.
از اولین حضورتان در جبهه بگویید.
در اسفندماه سال نخست جنگ در منطقه شوش به همراه شهید صفیالله اسماعیلی از قاریان خوشلحن و دارای صدایی با طنین آسمانی مأموریت یافتیم که در یک منطقه عملیاتی مینگذاری انجام دهیم که در این مأموریت با ترکش خمپاره مجروح شدم؛ لذا در همان ماه اولیه حضور در جبهه مجبور شدم برای درمان آنجا را ترک کنم.
روزهای دوری از جبهه سخت نگذشت؟ چند مدت بعد به جبهه بازگشتید؟
در ایام درمان، به دبیرستان بازگشتم تا تحصیل را پی بگیرم و با واکنش تند و حاکی از ملامت ناظم روبهرو شدم که معتقد بود درس خواندن نیز نوعی جنگ و جهاد است و از بینظمی و غیبت محصلان دبیرستان شاکی بود. در آن زمان دبیرستان را بهدلیل سختگیری برای حضور در جبهه ترک و در اصفهان تحصیلات حوزوی را آغاز کردم؛ چرا که در مورد طلبهها این سختگیری برای غیبت کمتر بود. پس از چند ماه، مجدداً به جبهه بازگشتم و در اوایل پاییز ۶۰ در یک عملیات ایذایی برای حصر آبادان با فرماندهی سردار شهید ترکی در منطقه شوش حضور داشتم که مأموریت ما فریب لشگر ششم عراق و کشاندن آن از آبادان به منطقه شوش بود تا رزمندگان با فراغ بال برای حصر آبادان وارد عملیات شوند که خوشبختانه این اتفاق افتاد و حصر آبادان در اندک زمانی شکسته شد، بنده و شهید ترکی در جریان عملیات ایذایی مجروح و به بیمارستان اندیمشک منتقل شدیم.
شما در مرحله نخست عملیات رمضان اسیر شدید، ماجرای اسارتتان را توضیح دهید.
پیش از عملیات رمضان، در عملیات فتحالمبین نیز حضور داشتم که سراسر نشاط و شادی و پیروزی بود اما عملیات رمضان در مرحله نخست سراسر خسارت و تلفات بود که متأسفانه بر ما تحمیل شد. در عملیاتهای گوناگون بنده مسئولیتهایی نظیر امدادچی، تک تیرانداز، تیربارچی، آر پیجی زن و قبضهچی خمپاره ۶۰ را بر دوش داشتم. در عملیات رمضان مسئولیت آر پیجی زن را داشتم، در این عملیات، رزمندگان چهارمحال و بختیاری از تیپ امام حسین(ع) اصفهان به منطقه عملیاتی واقع در کوشک و زمینهای روبهروی دریاچه پرورش ماهی عراق اعزام شدیم و مأموریت ما خفه ساختن توپخانه دشمن مستقر در نزدیکی دریاچه بود. در حین عملیات در خط مقدم دستور یافتم که از نیروها جدا شوم و در یک چاله که ۱۵ گام جلوتر از محل استقرار نیروهای خودی بود مستقر شوم تا با شلیک آر پیجی حواس دشمن را پرت کنم و از تحمیل تلفات جانی بیشتر خودداری شود، متأسفانه در این مرحله قیچی شدیم و پیش از آنکه فرصت حمله بیابیم شهدای زیادی بر ما تحمیل شد و حدود ۵۰ رزمنده باقی مانده با وجود عقبنشینی تا چندین کیلومتر، توسط دشمن غافلگیر شدیم و به اسارت درآمدیم.
در این عملیات که در تیرماه ۶۱ و در شب ۲۳ ماه مبارک رمضان انجام شد، پس از ترک موضعم و بازگشت به میدان جنگ با خیل عظیم شهیدانی مواجه شدم که پهلو به پهلو نقش بر زمین شده بودند و هرگز این صحنهها در ذهنم فراموش نمیشوند. رزمندگان در این مرحله عملیات بدون پناه و خاکریز، در هر لحظه با رگبار گلولههای دشمن مشایعت میشدند و یکی پس از دیگری به شهادت میرسیدند.
وقتی وارد این میدان پر از شهید شدم حالی دگرگون و بسیار نامطلوب داشتم که ناگهان یک صدا مرا به سمت خودش جذب کرد، گویی به آرامش ملکوتیاش که در آن شرایط همچون سنگری محکم بود، پناه بردم. رزمندهای اصفهانی بود که دستش را از دست داده بود اما با طمأنینه کامل از من میخواست نشانی خانوادهاش را یادداشت کنم و به آنان خبر شهادتش را برسانم. نشانی را که یکی از روستاهای اصفهان بود نوشتم اما نه آن رزمنده شهید شد و نه من به ایران بازگشتم بلکه هر دو به اسارت رفتیم و در یک اردوگاه باز همدیگر را ملاقات کردیم.
در کدام اردوگاه عراق دوران اسارت را پشت سر گذاشتید؟
در اردوگاه موصل یک بهعنوان بزرگترین اردوگاه اسرای ایرانی در عراق که متشکل از ۱۵ آسایشگاه و هر آسایشگاه ۱۵۰ اسیر بود. اسرای عملیات رمضان در این اردوگاه اسیر بودند که پس از چند ماه این اسرا به جز بنده و برخی دیگر به اردوگاه دیگری منتقل و اسرای عملیات والفجر جایگزین آنان شدند.
آیا در اسارت قرآن کریم به راحتی در اختیارتان قرار داشت؟
نه زیاد، همواره از نمایندگان صلیب سرخ جهانی تقاضای قرآن، نهجالبلاغه و شاهنامه را داشتیم که بهطور محدود در اختیار برخی افراد قرار میگرفت. آنان از این تقاضای فرهنگی ما در تعجب بودند؛ چرا که به اذعان خودشان اسرای جنگی کشورهایی نظیر چاد یا شیلی که در آن زمان در جنگ بودند، از آنان تقاضای غذاهای لذیذ یا تفریحات داخل شهر و سینما داشتند. در مجموع، یک قرآن در آسایشگاه خودمان داشتیم که برای امانت آن نوبت میگرفتیم.
میانه خودتان با قرآن کریم در اردوگاه چگونه بود؟
بنده خوشبختانه همواره با تلاوت قرآن مأنوس بودم و در زمان اسارت این انس با قرآن جانی دوباره یافت و بسیار بیشتر شد. بهدلیل آشنایی با عربی و تجوید قرآن کریم در طی ماههای تحصیل در حوزه علمیه اصفهان، اقدام به برگزاری کلاسهای تجوید برای اسرا کردم که بسیار استقبال شد و خیلی زود برای همه اسرا بیآنکه حتی نامم را بدانند با عنوان «معلم تجوید» شناخته شدم و کمکم با جابجاییهای مخفیانه در دیگر آسایشگاهها این کلاسها به سراسر اردوگاه تسری یافت و انس با قرآن در بنده روز به روز بیشتر شد.
در زمینه حفظ قرآن کریم نیز فعالیت داشتید؟
خوشبختانه بله، به برکت حضور حجتالاسلام مرحوم ابوترابی در اردوگاه و چند حافظ کل، همگی به حفظ قرآن کریم تشویق شدیم و چندین کلاس با روشهای گوناگون حفظ برپا بود که اسرا بسیار استقبال میکردند و بعدها با پیشروی در کار، مسابقاتی با عنوان «سرعت حفظ» بهصورت مخفیانه برگزار میشد که به سرگرمی معنوی همه ما تبدیل شده بود. بودند اسرای جوان با ذهنی بسیار آماده و گیرا که در طی ۱۵ دقیقه یک حزب از قرآن را حفظ میكردند و مشاهده این افراد علاوه بر تعجب و حیرت، ما را به حفظ قرآن تشویق میکرد. در کنار کلاسهای تجوید، حفظ قرآن را با کمک دوستان حافظ آغاز کردم و به حفظ ۱۷ جزء نائل شدم، همچنین در طی این سالها روزی ۵ جزء قرآن را تلاوت میکردم و این انس مکرر با قرآن سبب طراوت و شادابی من شده بود و دوران اسارت را برایم شیرین میساخت. در و دیوار زندان اسارت اذیتم نمیکرد؛ چرا که معتقد بودم تکلیفم را در قبال اسلام و انقلاب ادا کردهام و به برکت این کارم، انس با قرآن و رضایت خاطر نصیبم شده است. قطعاً کسانی که شیرینی انس با قرآن را درک کرده باشند، این احساس بنده را درک میکنند.
در خصوص روشهای حفظ در کلاسهایی که شرکت داشتید، بیشتر توضیح دهید.
یکی از راهکارهای حفظ برای افزایش کارایی، سرعت بالا در تلاوت بود. یک اسیر دزفولی با نام یاور که حافظ کل شده بود برای تثبیت محفوظات هر روز چند جزء را مرور میکرد و به سرعت بالایی در تلاوت قرآن رسیده بود. یک روز پیش من آمد و از من خواست حُسن حفظش را بررسی و اشکالاتش را یادآوری کنم. در عرض ۹ دقیقه قرائت یک جزء را به پایان برد اگرچه قرائتش برایم مفهوم نبود و زمزمهوار بدون توقف یک جزء را قرائت کرد.
یکی دیگر از دزفولیهاى حافظ قرآن با نام طهماسب روش جالبی برای حفظ قرآن کریم داشت که مورد استقبال قرار گرفته بود به این ترتیب که، فرد ۱۵ بار آیات را صحیح روخوانی کند، ۱۵ بار دوم آیات را با توجه به معنی تلاوت کند، ۱۵ بار سوم با روش چشمدزدی تلاوت کند و هر جا واژهای را فراموش کرد به قرآن نگاه کند و ۱۵ بار چهارم بدون نگاه کردن به قرآن، آیات را تلاوت کند. روش دیگری را یکی از اسرای یزدی ابداع کرده بود و در یک کلام، همه ما با قرآن مأنوس بودیم. توفیقی بود که قرآن در تمام امور روزمره اعم از غم و شادی نقش داشته باشد، شوخی و خندههایمان نیز رنگ و بوی قرآنی داشت.
انس با قرآن چگونه به شما کمک کرد که دوران سخت اسارت را به آسانی پشت سر بگذارید؟
در تحقیقی که انجام شده است، امام حسین(ع) در جریان سفرشان از مدینه به عراق ۳۸ بار در سخنرانیها و دعاهایشان مسلمین را به تلاوت قرآن و ایمان به وعدههای الهی در قرآن توصیه فرمودهاند. در زمان حضورمان در جبهه هیچ تصور و شناختی از سرنوشتی به نام «اسارت» نداشتیم و تنها سرنوشتی که در ذهنمان متبادر میشد، شهادت یا جانبازی بود؛ لذا زمانی که اسیر شدیم مات و مبهوت بودیم و مواجهه با تعابیری مانند صلیب سرخ جهانی، سازمان بینالملل و ... برایمان عجیب و غریب بود، بودن با قرآن که کوتاهکننده زمان، غنیکننده دقایق و روحیهدهنده بود و نیز، ایمان به وعدههای الهی و رضایت خاطر از ادای تکلیف در قبال اسلام و قرآن، این دوران را برای ما قابل تحمل کرد و به آرامش و اطمینان قلبی رسیدیم.
از حس و حال آزادی و بازگشت به میهن بگویید.
گروه اول تبادل اسرا از اردوگاه موصل انجام گرفت و در مرحله نخست، اسرای آسایشگاههای یک تا پنج با اسرای عراقی مبادله شدند و به ایران بازگشتند، بنده در آن زمان با اینکه در آسایشگاه اول بودم اما برای برگزاری کلاس تجوید با یکی از اسرای آسایشگاه شش جابجا شده بودم؛ لذا در مرحله نخست تبادل اسرا از بازگشت به میهن جا ماندم و در مرحله بعدی این اتفاق شیرین برایم رخ داد که به آغوش میهن و خانواده بازگشتم.
انس و الفت با قرآن در دوران پس از اسارت ادامه یافت؟
توفیقی است که انس با قرآن که میراثی ملکوتی و گرانبها از دوران اسارت بود همچنان ادامه داشته باشد و در سالهای اخیر به سمت انجام پژوهشهای قرآنی سوق یافتهام و در کنار اشتغال به تحصیل در دانشگاه، به تولید محتوا در زمینه مضامین علمی و تخصصی قرآن کریم میپردازم.