سه‌شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۰۵:۳۶

در بغداد بودم كه بعد از مدتي (مردادماه 61) درگيري به وجود آمد. درگيري به تيراندازي منجر شد و دو نفر از برادران عزيزمان مظلومانه به شهادت رسيدند؛ يكي شهيد محمد سوري بود از اهالي محترم تويسركان و يكي ديگري، برادر عزيزمان شهيد امير باميري زاده از اهالي محترم بوشهر. تعدادي هم مجروح شدند كه تعداد مجروحين حدود 12 نفر بود. البته زمان وقوع اين درگيري، بنده در اردوگاه نبودم؛ چون چند روز قبل مرا برده بودند بغداد.
وقتي كه درگيري شد يك افسر بعثي مرا تهديد كرد و گفت: "ابوترابي! در اردوگاه موصل، شما حزب تشكيل داده ايد و بعد از اينكه شما آمدي بغداد، حزب تو شورش كرده و درگيري به وجود آمده و افرادي هم كشته و مجروح شده اند و ما تو را مقصر اصلي مي شناسيم.
الآن اسم آن افسر بعثي در خاطرم نيست. قد بلندي داشت و در وزارت دفاع كار مي كرد. خيلي هم با شدت تهديد كرد و رفت. فكر مي كردم فرداي آن روز مرا براي بازجويي خواهند برد؛ ولي دو روز گذشت و خبري نشد.
بعد از دو رز همان افسر آمد و خيلي آرام شروع كرد به عذرخواهي كردن. معلوم شد حاج محمد، كه فرمانده ي عراقي اردوگاه بود، يك فاكس يا تلفن به وزارت دفاع مي زند و اطلاع مي دهد كه حزب نبوده و مسأله حزبي هم نبوده و يك درگيري بودكه كه بدون تشكيلات حزبي به وجود آمده و ابوترابي هم نقشي نداشته و آن افسر بعثي هم كه دو روز قبل آن طور مرا تهديد كرده بود، از من عذرخواهي كرد و گفت كه چه كسي اين موضوع را به او خبر داده اسم حاج محمد را گفت.
در ميان فرماندهان اردوگاه هاي عراقي همه جور آدمي بود. دو، سه نفرشان ملايم بودند كه يكي از آنها همين حاج محمد بود.
روزي كه مي خواستند مرا از اردوگاه به بغداد بفرستند، آرام آمد به راننده مقداري پول داد و گفت: " ابوترابي روزه است. وقتي رسيدي بغداد، افطاري بخر و به ايشان بده! چون برود زندان، ديگر چيزي به او نمي دهند".
بعد هم مرا كشيد كنار و قسم خورد كه "حاجي! من تو را تبعيد نمي كنم. افسر بعثي اردوگاه، گزارش كرده "و خيلي قسم خورد كه مبادا من نفرينش كنم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده