سه‌شنبه, ۰۹ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۳۱
نوید شاهد: روز هفتم شهداي فيضيه بود ساعت 5/10 صبح امام را ديدم كه با جمعيتي حدود صد نفر از خيابان به سمت حرم تشريف ميبردند. من هم به آنها پيوستم.
گلوله هايي كه شليك نشد

روز هفتم شهداي فيضيه بود ساعت 5/10 صبح امام را ديدم كه با جمعيتي حدود صد نفر از خيابان به سمت حرم تشريف ميبردند. من هم به آنها پيوستم. آقا فرموده بودند كه ميخواهند به زيارت مزار شهداي فيضيه بروند و در آنجا اقامه عزا بكنند.
آن هم در شرايطي كه در فيضيه بسته بود و جلوي آن بيش از پانصد نيروي مسلّح از گارد به حال آماده باش ايستاده بودند. بيش از ده دستگاه ريوي ارتشي با نيروهايشان آنجا مستقر بودند و به كسي اجازه عبور نميدادند. آقا فرموده بودند به هر قيمتي شده من امروز بايد بروم سر مزار شهداي فيضيه. آن روز هيچكدام از ما براي يك درصد هم احتمال نميداديم كه زنده به خانه بازگرديم.
وقتي به صد متري نيروها رسيديم، همة آنها گارد گرفتند. به 50 متري كه رسيديم،گلنگدن ها را كشيدند. در سي متري به زانو نشستند و به سمت ما نشانه رفتند. اما امام(ره) بدون كوچكترين مكثي به پيش ميرفتند. همه چشم ها به دهان فرمانده گارد دوخته شده بود. كافي بود فرمان آتشي صادر كند تا همه قتل عام بشوند. اما امام(ره) همچنان به پيش ميرفتند. حدود10 متر با گارديها فاصله داشتيم كه فرمانده به نيروهايش دستور داد برخيزند و راه را باز كنند. امام(ره) با جمعيت همراهشان از ميان گارديها گذشتند و به درهاي بسته فيضيه رسيدند. بعد به ديوار اشاره كردند. دو سه نفر از ديوار بالا رفته و درب مدرسه را باز كردند؛ تعداد همراهان امام(ره) به 15 نفر ميرسيد همه وارد مدرسه شدند. بنّايي در جمع بود كه دست و لباس هايش گچي بود معلوم بود كه كارش را رها كرده و به دنبال امام(ره) آمده. همانجا نشست و شروع كرد به مدّاحي. امام(ره) و همراهانشان نشستند؛ آنجا من براي نخستين بار گريه امام(ره) را ديدم.

 راوي: سيدعلي اكبر ابوترابي
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده