يکشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۰۳
نوید شاهد: اواخر آبان ماه 1357 بود که یک روز مهدی به من گفت : آبجی ، بچه های همکلاسی ام را در میدان ازگل جمع کردم و رفتم بالای سکویی تا برای آنها درباره جنایتهای شاه وکشتار دانشجوهای دانشگاه تهران سخنرانی کنم .
به روایت از : خواهرشهید
اواخر آبان ماه 1357 بود که یک روز مهدی به من گفت : آبجی ، بچه های همکلاسی ام را در میدان ازگل جمع کردم و رفتم بالای سکویی تا برای آنها درباره جنایتهای شاه وکشتار دانشجوهای دانشگاه تهران سخنرانی کنم . اما درست وقتی که بچه ها و معلم ها جمع شده بودند تا به حرفهایم گوش بدهند، یکی از دبیرهای هنرستان آمد و یقه مرا گرفت و گفت : خرابکار خائن ! این حرفها چیست که درباره اعلیحضرت می گویی ؟ به محض آن که یقه ام را گرفت من هم بدون معطلی با او گلاویز شدم و با مشت به دهان او کوبیدم . بچه ها که این صحنه را دیدند دلشان قرص شد و با خبرچینهای ساواک که چند تایی از آنها هم خودشان را در بین دبیرهای آن هنرستان جا زده بودند، درگیر زد و خورد شدیدی شدند . بعدها با خبر شدم که مهدی و دوستانش همان درگیری را به یک تظاهرات بزرگ تبدیل می کنند و دسته جمعی به سمت میدان اختیاریه می روند و در آنجا « مرگ برشاه وازهاری گوساله – بازم می گی نواره ؟» می گویند و نزدیک ظهر متفرق می شوند .
 

منبع: کتاب آن سه مرد
انتشارات : ( نشر غنچه ) موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده