سه‌شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۸
نوید شاهد: زمستان بود و هوا سرد ؛ صبح زود از منزل بيرون آمدم و عازم محل كارشدم . هوا چنان سرد بود كه اگر لباس گرم نمي پوشيدي سرما تا مغز استخوان نفوذ مي كرد.

كارمند اعظم مزارعي

زمستان بود و هوا سرد ؛ صبح زود از منزل بيرون آمدم و عازم محل كارشدم . هوا چنان سرد بود كه اگر لباس گرم نمي پوشيدي سرما تا مغز استخوان نفوذ مي كرد.

از دور ديدم دو نفر كنار هم ايستاده اند و يكي با اصرار زياد اوركت خود را براي مصون ماندن ديگري از سرما به او مي دهد. رفته رفته فاصله ام با آنها كمتر شد. وقتي نزديك آنها رسيدم، ديدم يكي از آن دو جناب سرهنگ ياسيني فرمانده پايگاه و ديگري از درجه داران جديد الاستخدام است. آن درجه دار در حالي كه اوركت فرمانده را پوشيده بود از حالش معلوم بود كه از درون منقلب شده و اين رفتار شهيد ياسيني در او انقلابي به پا كرده است.

نزديكتر شدم و حس كنجكاوي وادارم كرد تا جلو روم و از آن پرسنل ماجرا را جويا شوم . پس از سلام ، پرسيدم :

- چرا جناب سرهنگ اوركتش را به تو داد ؟ جواب داد : وقتي مرا ديد كه در اين هواي سرد بدون اوركت عازم محل كار هستم از من پرسيد : چرا اوركت نمي پوشي ؟ گفتم : ندارم ، يعني هنوز سهميه به من نداده اند كه بپوشم . او بلافاصله اوركتش را از تن بيرون آورد و به من داد و گفت : بگير بپوش ! من بعداً مي گيرم .

منبع: كتاب انتخابي ديگر

تحقيق و تأليف : گروه پژوهش و نگارش انتشارات عقيدتي سياسي نيروي هوايي ارتش

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده