ای کاش یکبار هم که شده به این وصایا عمل شود
و به خون همه شهداي انقلاب اسلامي و شهداي آينده و شهداي اسلام قسمتان مي دهم كه جز راه (اسلام فقاهتي ) راهي را نپيمايند ، بيشتر به خود سازي پرداخته و غل و غشها و سياست بازي ها و ديگر راههايي كه انسان را به انحراف مي كشد نرويد .به خدا بيشتر توجه كنيد . . .

بسم رب الشهدائ و الصدیقین
رب اشرح لي صدري ويسرلي امري و آحلل عقده من لساني يفقهوا قولي
انالله و انا اليه راجعون (ما همه از خداييم و به سوي خداوند باز مي گرديم)
بنده حقير سراپا تقصير  وهاب شهراني فرزند شيرآقا اهل و ساكن كران وظيفه ام پاسداري از انقلاب و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهركرد متاهل داراي زن و يك پسر بنام ياسر هستم . از آنجا كه امروز و امشب كه دارم اين صحبت ها را مي كنم شب حمله وسيعي به بعثيون عراقي است . با توجه به صحبت بعضي دوستان و درخواستهاي اين عزيزان به خود اجازه دادم كه چند كلمه اي هم از خودم صحبت كنم.
من كه برنامه راديويي تهيه مي كردم در رابطه با خانواده هاي شهدا اگر پيام مكتوب يا بصورت گفتاري از شهيدان باقي مانده بود برايم جاي بس خوشحالي بود زيرا مي توانستم آنها را به خوبي به مردم برسانم و با توجه به اينكه هر كسي خونش پيامي دارد و بايد روشنگر راه عده اي ديگر گردد هرچند حقير آن لياقت را ندارم و مطمئن هستم. لازم دانستم امشب كه با كوله باري از گناه و معصيت مي روم تا اگر خدا قبول فرمايد به دبدارش نائل شوم ، كلماتي چند براي عزيزان صحبت كنم. بنده در سال 1339 در روستاي كران در خانواده اي بسيار مستضعف و خان زده بدنيا آمدم همانطور كه بعضي دوستان و اهالي منطقه ميزدج و شهركرد و بعضي جاهاي ديگر با بنده آشنايي دارند ، دوران تحصيلات ابتدايي ام را در همان روستاي كران تمام كردم و سه سال دوره راهنمايي با مشقت فراوان كه همكلاسهايم شايد بيشتر بياد داشته باشند در آن سرما و كولاك شديد منطقه خودمان از كران به فارسان مي رفتم و درس مي خواندم . بعد از آن با همت برادر عزيز و بزرگوارم اين نور چشمم اين برادري كه همه چيزم از اوست ، مظاهر عزيز كه شبانه درس مي خواند و روزها در ذوب آهن اصفهان كار مي كرد رفتار طاقت فرسايي را تحمل مي كرد ، بنده توانستم در اصفهان ادامه تحصيل دهم و تا دوم نظري(رشته رياضي فيزيك) در آنجا بودم بعد هم در دبيرستان آيت الله شهيد مظلوم بهشتي شهركرد به تحصيل ادامه دادم، آمدنم به شهركرد مصادف با اوج انقلاب اسلامي بود . خوب كم و بيش با برادرانم در تظاهرات و راهپيماييها شركت داشتيم و برنامه هاي مختلفي را دنبال مي كرديم. بعد از پيروزي انقلاب به كميته رفتم و مدتي در آنجا بودم. بعد از مدتي سپاه تشكيل شد و به سپاه آمدم و فعاليتهاي خود را در قالب سپاه انجام دادم و دوباره به كميته برگشتم در كميته فعاليت مي كردم تا اينكه از همه دست كشيده تا تحصيلات خود را ادامه دهم اين بود كه برادرانم از صدا و سيماي جمهوري اسلامي شهركرد بنده را دعوت كردند، و خواستند كه با آنها همكاري كنم . مدت 9 ماه در آن مركز مشغول نويسندگي و گويندگي بودم . در همين اوقات بود كه جنگ تحميلي عراق شروع شد  و بارها خواستم كه به جبهه بروم اما چون پاسدار نبودم موافقت نكردند زيرا آن زمان فقط پاسداران به جبهه مي رفتند لذا تصميم گرفتم دوباره به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بازگردم و تا كنون كه تقريباً مدت 22 ماه است كه در سپاه انقلاب اسلامي شهركرد فعاليت دارم از زمانيكه به سپاه رفتم بر حسب وظيفه شرعي مسئوليتهاي مختلفي را بر عهده گرفتم اكثر كارم در روابط عمومي سپاه بود.
برنامه راديويي سپاه را ادامه و اجرا مي كردم و مدتي هم به اداره كل ارشاد اسلامي استان دعوت شدم و در آنجا به خدمت مشغول گرديدم .پس از طي مدتي از ارشاد به سپاه برگشتم و در سپاه شهركرد در واحد هاي مختلف كار كردم .دوباره از طرف ارشاد اسلامي دعوت كردند كه به آنجا بروم و باز هم مسئوليت قبلي و اضافه بر آن سرپرستي اداره كل ارشاد اسلامي را به بنده واگذار كردند .تا اينكه ماموريتم در آنجا نيز به پايان رسيد و به سپاه رفتم و فعاليتهاي خود را بار ديگر در قسمتهاي مختلف آن از جمله عمليات سپاه ادامه دادم تا اينكه به اصرار برادرم به روابط عمومي رفتم و اين دفعه نيز مسئوليت برنامه راديويي را به عهده ام گذاشتند و پس از مدتي كه اين لحظات عمرم جزء آن حساب مي شود به عنوان مسئول هماهنگي روابط عمومي سپاه پاسداران شهركرد منصوب شدم . در تمام مسئوليت ها سعي كردم آنطور كه بايد و شايد به نحو احسن كارم را انجام دهم ، خودم مي دانم بيش از هر كسي هم مي دانم كه لغزشهايي هم داشتم و الان كه شايد آخرين لحظات عمرم را مي گذرانم از خدا مي خواهم كه مرا عفو كند  و اما همينجا وصيتي به پدر و مادرو برادران و خواهران و دوستانم و كساني كه بنده را مي شناسند بكنم . اول حضور همه سلام عرض كرده و اميدوارم كه مرا ببخشند و آنچه حق بر گردنم دارند حلال كنند ، دوم از برادر عزيزم برادر بزرگوارم مظاهر عزيز  مي خواهم كه مرا ببخشد و آنچه خدمت به من كرده و مرا در زندگي ياري كرده و در اين مسير حق قرار داد حلال كند و ببخشد و همينطور هم از شيرويه عزيز كه در حركتهاي بنده و زندگيم نقش موثري داشت سلام عرض مي كنم و از او نيز مي خواهم كه مرا ببخشد و حقش را بر من حلال كند . از پدر عزيز و اين پدر بزرگوارم اين فرد فهميده و اين مرد زحمت كشيده مي خواهم كه بنده را عفو كند و ببخشد . از مادر مهربانم نيز كمال تشكر را دارم و بگويم اي مادر عزيز از اينكه مي روم ناراحت نباش و مطمئن باش كه در اين راه جوانان بزرگي رفتند عزيزان عزيزتر از حقير رفتند ، بزرگاني چون سردار رشيد اسلام چمران عزيز و بهشتي رفتند ، چه بگويم امام حسين (ع) و علي اكبر در اين راه رفتند از مادرم مي خواهم كه در همه حال صبور باشد ، ناراحت نباشد مادرم من دوست دارم كه تو با همين روحيه قوي كه اكنون داري به زنان روستايمان درس شهادت و شهادت طلبي بدهي دوست دارم باز هم در جلسه هايي كه گرفته مي شود، دعوتهايي كه مي شوي ، جاهايي كه مي روي خانه اقوام و ... آنها را ارشاد و راهنمايي كني و دوست دارم كه تنها فرزندم ياسر عزيزم را مواظبت كني و نگذاري كه به او بد بگذرد و همين جا بگويم كه چرا من اينطور حرف ميزنم اول اينكه جلو احساساتم را و بار محبتهايي كه به من كرده اند نمي توانم بگيرم ، مدتي كه در جبهه بودم مريض شدم و سرما خوردگي شديدي پيدا كردم و درست نمي توانم محبت كنم ، از خواهرانم نيز مي خواهم كه مرا ببخشند و در سوگم گريه نكنند . از برادر عزيزم علي مي خواهم كه همچنان در راه اسلام برود وبيشترمواظب خودش باشد و از ديگر برادرانم نيز تقاضا مي كنم كه درس خودشان را ادامه بدهند . داريوش عزيز (نوراله ) از اين طلبه عزيز هم مي خواهم كه واقعا به تحصيل خود ادامه دهد و در آينده روحاني بزرگواري شود تا بتواند به جامعه خود خدمت زيادي بكند . اما از كليه دوستان ، پسر عمويم ، دايي هايم ، پسرانشان ، عموها و از همه خداحافظي مي كنم و اميدوارم كه اگر از بنده بدي ديدند مرا ببخشند و عرض كنم كه بنده در دنيا چيزي نداشتم و اقساط وامي كه به بانك استان ، شهركرد بدهكارم ماهانه 930 تومان از حقوقم بپردازند و مقداري پول هم به يكي از برادرانم بدهكارم كه همان مقدار هم از يكي از برادرانم طلبكارم و به شيرويه گفته ام بگيرد و بپردازد. از همسرم مي خواهم كه فرزندم را در راهي كه خودم رفتم تربيت كند . و از كليه عزيزان كه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و در ماموريت هاي بازفت ،اردل،ناغان ، كوهرنگ و تمام اين استان در راديو و تلويزيون ، اداره كل ارشاد اسلامي ، كميته انقلاب و دادگاه انقلاب ، حزب جمهوري اسلامي  و هر جاي ديگر با بنده آشنا شدند و به هر طريق رفت و راهي داشتند طلب بخشش مي كنم . در اين شب خدا ، شب قدر اين لحظاتي (ساعت 11 شب ) كه آماده ايم تا ساعت يك بعد از نيمه شب براي حمله به خط مقدم اعزام شويم و به خون همه شهداي انقلاب اسلامي و شهداي آينده و شهداي اسلام قسمتان مي دهم كه جز راه (اسلام فقاهتي ) راهي را نپيمايند ، بيشتر به خود سازي پرداخته و غل و غشها و سياست بازي ها و ديگر راههايي كه انسان را به انحراف مي كشد نرويد .به خدا بيشتر توجه كنيد . انشاالله خداوند اسلام و امام امت را ياري مي كند و خداوند اين بت شكن زمان روح خدا و اسطوره و اسوه ي تقوي را حفظ فرمايد . من در زندگي دو اميد و آرزو داشتم و حالا به سه اميد و آرزو تبديل شد اولا آرزو داشتم كه امام عزيز را زيارت كنم كه خوشبختانه تا اين لحظه موفق شدم و با خانواده هاي شهدا به زيارتش رفتم دوم اينكه به مكه معظمه بروم اين آرزو برآورده نشد سوم اينكه قبر آقا امام حسين (ع) را زيارت كنم كه به اين اميد و آرزو در اين راه گام بر مي دارم اگر خدا بخواهد و مصلحت بداند دوباره تكرار مي كنم كه امشب دارم صحبت مي كنم هفدهم بهمن سال 1361 است . در منطقه رقابيه گردان ذولفقار با ماموريت تهيه گزارشات راديويي و عكس برداري از جبهه به اينجا آمدم كه البته برادران با اعزام بنده زياد مخالف بودند و به هر حال با اصرارهايي كه شد اجازه دادند به جبهه بيايم و خوب شد يادم آمد سلامي هم خدمت امام جمعه عزيز و محترم و بزرگوار و دانشمندمان جناب آقاي تقوي عرض كنم گاهي اوقات در حضورش تندي كردم اميدوارم كه مرا ببخشند و سعي فرمايد مدت بيشتري در اين استان تشريف داشته باشند و مسائل واقعي جامعه را همانطور كه مي فرمايند باز هم گوشزد كنند تا اينكه خطوط انحرافي در بين مردم رشد نكند و افرادي كه مانند طبل توخالي هستند در راس امور قرار نگيرند و از استاد عزيزم جناب آقاي نبوي فرمانده محترم پاسداران نيز معذرت مي خواهم زيرا ايشان به بنده فرمودند تا قبل از حمله مي تواني در جبهه باشي اما نتوانستم خود را كنترل نمايم زيرا پيرمرداني نود ساله و كودكاني سيزده ساله در رزم شركت كنند و جوانان رشيد چون سرو ، نوعروسان خودشان را در خانه گذاشته و بدون هيچ گونه چشم داشتي در اين جهاد مقدس شركت كنند و بنده بي نصيب بمانم لذا من با اسلحه اي كه دارم با همين دوربين و ضبط صوت و ميكروفنم امشب به خط مقدم مي روم و با ياران با هم و پابه پاي آنها حركت مي كنم و مي جنگم ، اميدوارم كه خداوند قبول كند و خداوند ظهور آقا امام زمان (عج) را نزديك گرداند و همچنين به روان پاك شهداي عزيز چون شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتي ، شهيد دستغيب ، شهيد رجايي ، شهيد باهنر و ديگر شهيدان و شهيد عزيزم اين برادر عزيز بنده سعيد لطفي كه مظلوم زندگي كرد و مظلوم شهيد شد درود مي فرستم اميدوارم كه بتوانم به زودي با آنها ديدار كنم و از خداوند متعال عاجزانه طلب مغفرت مي نمايم . ديگر مزاحم عزيزان نمي شوم فقط دعايم اينست "اللهم انا نرغب علیك في دولة الكريم تعزبه الاسلام و اهله و تذل به الانفاق و اهله.
والسلام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده