خاطرهای از شهید «علی خرمی»
مادر شهید تعریف میکند: دوباره میخواست به جبهه برود، به او گفتم؛ چند ماه نمیشه که برگشتی، دوباره میخواهی بروی؟ زخمت هنوز کاملاً خوب نشده، بمان، وقتی خوب شدی بعد برو. با این حرف میخواستم او را از رفتن منصرف کنم ولی او همش میگفت؛ من باید برگردم، دوستانم تنها هستند، نمیخواهم در حسرت ندیدنشان بمانم.